فرامرز سلیمانی:در نیو آورلینز خیابان آخرین کلام است
فراموشم مکن صورتی
چند صدف دریایی و بطری شکسته
کافه ی چشمان سرخ
که میزهایش را به هم زنجیر کرده است
تا پا های مضطرب زنان و مردان را پنهان کند
سلطان مامبو
هنوز ترانه های عاشقانه می خواند
برنامه ورزشی ٢٤ ساعته ی تی وی
ماشین های راه سازی
کلاه خود کارگران شهرداری
جنگ آسفالت و مته های برقی
و کافه ی خوابزده ی چشمان سرخ
در خیابان پشتی
که حرف آخر را می زند
No comments:
Post a Comment