مهرماهی-٢٦
شاعر را اندیشیده بودم
که در خودم کشتم
در آن سال ها
که همراه ولیک و ازگل و خرمالو
در دار داری ی ساری
گشت می زدم
یا چادر شبی
پای درخت توت می گستردم
و عصر ها
از انجیر دار خانه مان بالا می رفتم
با دختران همسایه
شاعر را در خودم کشته بودم
تا که تو و
جهان و من
سرشار شعر شدیم
No comments:
Post a Comment