فرامرز سلیمانی
گفتم مقدمه یی باشم بر راه
:
گفتم مقدمه یی باشم بر راه
پیش از آن که دهان به اعتراف بگشایم
از سنگ ها گفتم
و آب و آفتاب
و حجم سنگابه یی
که در آفتاب جاری شد
آنگاه تو آمدی و
پنجره گشوده شد
و مرغان عشق
در گیسوان عاشق تو
آشیانه کردند
تا تو آمدی
عشق آمد
و با ما آوازی تازه شد
ReplyDeleteAbolhasan Jafari مخاطب هم لایه های خودش را اضافه می کند و از تورق این دیوان قطور حظی وافر نصیبش می شود . نوظهور است به خدا .