Faramarz Soleimani by:Faramarz Soleimani,1357
اینه را بی قاب می بردم
چون قابش شکسته بود
آینه را بی قاب می بردم
بی قاب شکسته
تا نشکند تصویرهاش
تصویری رها اما
در خیابان می دوید
و آینه
بی قاب
بی قاب شکسته
عاشق شده بود
پاییز تازه داشت
برگ های ریخته را
در آغوش باد
نوازش می کرد
و آینه
در هجوم تصویر ها
زیبا شده بود
No comments:
Post a Comment