ناقوس جاهلم
که سحرگاهانناقوس جاهلم
میزند
پلٌه پلٌه
چه فرود ِ فاخری داشت
این بانوی عاشق ِ
پر سیاوشان
مرا در شب
بستهی بسته مگذار
ای خوابگرد بیتاب
که روزنهیی میجویی
ماه پشت پلکهات طلوع میکند
دست شیرگون
چلیکهها در اجاق میافروزد
و ناقوس
در کدامین تُنگ زنگاری
خون جاهل من آرام میشود
در سردابهایی
که از پرسیاوشان
شعر پر سیاوشان/ تکچهره در دوقاب
قاسم هاشمینژاد
ای ماه چون برآیی
یادم ده
چگونه خو کنم
با درد ِ غیبتش
از شعر "مردمک آبی"
میزند
پلٌه پلٌه
چه فرود ِ فاخری داشت
این بانوی عاشق ِ
پر سیاوشان
مرا در شب
بستهی بسته مگذار
ای خوابگرد بیتاب
که روزنهیی میجویی
ماه پشت پلکهات طلوع میکند
دست شیرگون
چلیکهها در اجاق میافروزد
و ناقوس
در کدامین تُنگ زنگاری
خون جاهل من آرام میشود
در سردابهایی
که از پرسیاوشان
شعر پر سیاوشان/ تکچهره در دوقاب
قاسم هاشمینژاد
No comments:
Post a Comment