احمد شاملو AHMAD SHAMLU
A*SH*N*A
غوغا بر سر چیست؟
ظلمت پوشانی از اعماق برآمده اند
که مجریان فرمان خداییم!
که مجریان فرمان خداییم!
شمشیری بی دسته را
در مرز تباهی و انسان درنشانده اند
و بر سفره یی مشکوک
جهان را به ساده ترین لقمه یی بخش کرده اند:
ما و دوزخیان!
...
در مرز تباهی و انسان درنشانده اند
و بر سفره یی مشکوک
جهان را به ساده ترین لقمه یی بخش کرده اند:
ما و دوزخیان!
...
از اشعار سانسور شده دفتر شعر «حدیث بی قراری ماهان»؟
نوروز در زمستان
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
بی جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه.
سالی نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِعفیف ِشعله در مَردَنگی.
سالی
نوروز
همراه ِ به دَر کوبی ِ مردانی
سنگینی ِ بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یادآرد باز
نام ِ ممنوع اش را
و طاقچه ی گناه
دیگر بار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِقتل ِعام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد .
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد.
دستان ِاشتیاق
از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان ِفراموشی
به خنده باز خواهد شد
وبهار
در معبری از غریو
تا شهر ِخسته
پیشباز خواهد شد.
سالی آری
بی گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
**
نوروز 56 و پاییز 72
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
بی جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه.
سالی نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِعفیف ِشعله در مَردَنگی.
سالی
نوروز
همراه ِ به دَر کوبی ِ مردانی
سنگینی ِ بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یادآرد باز
نام ِ ممنوع اش را
و طاقچه ی گناه
دیگر بار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِقتل ِعام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد .
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد.
دستان ِاشتیاق
از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان ِفراموشی
به خنده باز خواهد شد
وبهار
در معبری از غریو
تا شهر ِخسته
پیشباز خواهد شد.
سالی آری
بی گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
**
نوروز 56 و پاییز 72
---
ترانهی اندوهبار سه حماسه
برای عمران صلاحی
برای عمران صلاحی
«ــ مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزهیی اندیشد »
که به انگیزهیی اندیشد »
اینو یکی میگُف
که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود
که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود
«ــ زنده گی را فرصتی آنقَدَر نیست
که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گُزین کند . »
که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گُزین کند . »
اینو یکی میگُف
که سرِ سهراهی وایساده بود
که سرِ سهراهی وایساده بود
«ــ عشق را مجالی نیست
حتا آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارد. »
حتا آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارد. »
والاّهِه اینم یکی دیگه میگُف :
سروِ لرزونی که
راست
وسطِ چارراهِ هر وَرْ باد
وایساده بود .
16 اردیبهشت 1367
کتاب مدایح بی صله
سروِ لرزونی که
راست
وسطِ چارراهِ هر وَرْ باد
وایساده بود .
16 اردیبهشت 1367
کتاب مدایح بی صله
---
احمد شاملو
+
در آستانه :
+
در آستانه :
به یاد رنده ی جاودان
مرتضا کیوان
مرتضا کیوان
آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم
که کُشته ئی این جا در خاک نهادیم .
که کُشته ئی این جا در خاک نهادیم .
چراغ اش به پُفی مُرد و
ظلمت به جان اش در نشست
اما
چشم انداز جهان
همچنان شناور ماند
در روز جهان .
مرده گان
در شب خویش
از مشاهده بی بهره می مانند
اما بند ناف پیوند
هم از آن دست
به جای است -
واگَرد و به دیروز نگاهی کن :
آن سویِ فرداها بود که جهان به آینده پا نهاد .
ظلمت به جان اش در نشست
اما
چشم انداز جهان
همچنان شناور ماند
در روز جهان .
مرده گان
در شب خویش
از مشاهده بی بهره می مانند
اما بند ناف پیوند
هم از آن دست
به جای است -
واگَرد و به دیروز نگاهی کن :
آن سویِ فرداها بود که جهان به آینده پا نهاد .
از دفتر:در آستانه
احمد شاملو
---
از زخم قالب امان جان
:
دختران دشت
دختران انتظار
دختران اميد تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بی کران
در خلق های تنگ
دختران خيال آلاچيق نو
در آلاچيق هايی که صد سال!ــ
از زره جامه تان اگر بشکوفيد
باد ديوانه
يال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد
دختران انتظار
دختران اميد تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بی کران
در خلق های تنگ
دختران خيال آلاچيق نو
در آلاچيق هايی که صد سال!ــ
از زره جامه تان اگر بشکوفيد
باد ديوانه
يال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد
دختران رود گل آلود
دختران هزار ستون شعله به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خسته گی دويدن،
شب
سرشکستگی!-
دختران هزار ستون شعله به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خسته گی دويدن،
شب
سرشکستگی!-
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق ــ
در رقص راهبانه ی شکرانه ی کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره يی تان را
خواهيد برافراشت؟
در رقص راهبانه ی شکرانه ی کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره يی تان را
خواهيد برافراشت؟
افسوس
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاريک می کنند.
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاريک می کنند.
دختران رفت وآمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه!ــ
از زخم قلب آمان جان
در سينه ی کدام شما خون چکيده است؟
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه!ــ
از زخم قلب آمان جان
در سينه ی کدام شما خون چکيده است؟
پستان تان، کدام شما
گل داده در بهار بلوغ اش؟
لب های تان کدام شما
لب های تان کدام
ــ بگوييد!ــ
در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه يی؟
گل داده در بهار بلوغ اش؟
لب های تان کدام شما
لب های تان کدام
ــ بگوييد!ــ
در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه يی؟
شب های تار نم نم باران ــکه نيست کارــ
اکنون کدام يک ز شما
بيدار می مانيد
در بستر خشونت نوميدی
در بستر فشرده ی دل تنگی
در بستر تفکر پردرد رازتان
تا ياد آن ــ که خشم و جسارت بودــ
بدرخشاند
تا ديرگاه، شعله ی آتش را
در چشم بازتان؟
اکنون کدام يک ز شما
بيدار می مانيد
در بستر خشونت نوميدی
در بستر فشرده ی دل تنگی
در بستر تفکر پردرد رازتان
تا ياد آن ــ که خشم و جسارت بودــ
بدرخشاند
تا ديرگاه، شعله ی آتش را
در چشم بازتان؟
بين شما کدام
ــبگوييد!ــ
بين شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آمان جان را
برای
روز
انتقام؟
ــبگوييد!ــ
بين شما کدام
صیقل می دهید
سلاح آمان جان را
برای
روز
انتقام؟
---
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچک تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
«احمد شاملو»
دشنه در دیس
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچک تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
«احمد شاملو»
دشنه در دیس
No comments:
Post a Comment