از مجموعه شعرکلمه ای گم شده بود
ا*ش*ن*ا A*SH*N*A
عشق آمده بود
شب عشق آمده بود
تنش عریان
نگاهش زلال
زبانش هزار حرف
می گفت باید مرا ببینی
کوچه آواز کسی را می برد
که نیمی از من
نیمی صدا
فریاد نه آواز دلگزای دیگری بود
از دیوار ها می گذشت
در تن برگها می وزید .
بردل خاطره ها می نشست
بر آستانه خانه نیلوفری شکسته بود
سایه ای محو که آهسته می گذشت
فقط نگاهش را دیدم
نه صورتش را
نه قدمهایش را که کوتاه بر می داشت
ودر برگها درختان می وزید.
صدا دادم :
کجا می روی؟
کجا باید تو را ببینم؟
نسیم وزید
ماه خندید
وصدای قدمهایی که دورشد
دیگر اورا ندیدم
اسماعیل یوردشاهیان ( اورمیا)
www.yourdshahian.com
برای تو
نه از باد وتوفانی که می وزد
ونه از برگی که می افتد
و نه از حرفی که دهان به دهان می گردد
و نه از فردایی که نیامده
فقط برای توست
این در و این خانه که به انتظار است .
ونه از برگی که می افتد
و نه از حرفی که دهان به دهان می گردد
و نه از فردایی که نیامده
فقط برای توست
این در و این خانه که به انتظار است .
گروه به گروه می آیند
مردمی که چشم به راه دارند
دستانشان همه از آب وعاطفه است
نگاهشان همه عشق
ونگران از فردا
روزهای نیامده
دلشوره دردهایی که در راهند
می دانی بارانها در راهند
توفان ابرهای تیره
روزی که باپرنده های باغ شکسته
پرواز آرزویی خواهد بود
و مجال بودن هیچ
بیا بسازیم
این دست و این دل
این خانه واین شهر
برای توست
برای همه
که فردای منید
بیابسازیم
بیا بمانیم
مردمی که چشم به راه دارند
دستانشان همه از آب وعاطفه است
نگاهشان همه عشق
ونگران از فردا
روزهای نیامده
دلشوره دردهایی که در راهند
می دانی بارانها در راهند
توفان ابرهای تیره
روزی که باپرنده های باغ شکسته
پرواز آرزویی خواهد بود
و مجال بودن هیچ
بیا بسازیم
این دست و این دل
این خانه واین شهر
برای توست
برای همه
که فردای منید
بیابسازیم
بیا بمانیم
اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
www.yourdshahian.com
www.yourdshahian.com
بدرقه
آنانی که رفته اند
هیچ از آواز پرنده ای که در غروب خواند
نگفته اند
آنانی که مانده اند
هیچ آواز نمی خوانند
شاید غروب وقت شمردن قدمهاست
صدای قدمها
رفتنها
و نگاهی که چنان بدرقه ام نمود
که هنوز زخم اندوهش
دلم را می کاود
ومن می روم
هیچ از آواز پرنده ای که در غروب خواند
نگفته اند
آنانی که مانده اند
هیچ آواز نمی خوانند
شاید غروب وقت شمردن قدمهاست
صدای قدمها
رفتنها
و نگاهی که چنان بدرقه ام نمود
که هنوز زخم اندوهش
دلم را می کاود
ومن می روم
اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
No comments:
Post a Comment