OCTAVIO PAZ:SIGHT,TOUCH
for Balthus
روشنا میان دستانش می گیرد
تپه ی سپید و بلوط سیاه را
راهی که می رود
درخت که می ماند
روشنا سنگی ست که دم می زند
ب رود خوابگرد
روشنا دختری خمیازه کش
درسته یی تیره که می دمد
روشنا پره ها را در نسیم طرح می زند
تنی زنده از هر ساعت می گذارد
به اتاق می آید و بیرون می خزد
پی برهنه بر لبه ی دشنه یی
روشنا زنی که در آینه زاده می شود
عریان به زیر برگان زلال
به زنجیر نگاهی
که در چشمکی می زداید
میوه و بی تن شده گان را دست می کشد
تنگی که چشمان از آن زلالی را می نوشد
شراره یی به شکل شکوفه
شمعی که می نگرد
پروانه ی سیاه با لی می شورد
روشنا لایه های پوشانه را می
گشاید و چین های بلوغ را
می گذارد در آتشدان
شراره هاش بدل به سایه می شود
که از دیوار ها فراز تر می شود به خواستن پیچک
روشنا نمی آمرزد یا که سر زنش نمی کند
نه عادل است و نه ظا لم
روشنا با دستانی حس نا شدنی بر می افرازد
خانه های قرینه گی را
روشنا از گذار اینه ها می گذارد
و به روشنا باز می گردد :
دستی ست که خود را می سازد
چشمی که خویشتن را در ساخته هاش می بیند
روشنا زمان است و گوی زمان
--اکتاویو پاز/ فرامرز سلیمانی --
تپه ی سپید و بلوط سیاه را
راهی که می رود
درخت که می ماند
روشنا سنگی ست که دم می زند
ب رود خوابگرد
روشنا دختری خمیازه کش
درسته یی تیره که می دمد
روشنا پره ها را در نسیم طرح می زند
تنی زنده از هر ساعت می گذارد
به اتاق می آید و بیرون می خزد
پی برهنه بر لبه ی دشنه یی
روشنا زنی که در آینه زاده می شود
عریان به زیر برگان زلال
به زنجیر نگاهی
که در چشمکی می زداید
میوه و بی تن شده گان را دست می کشد
تنگی که چشمان از آن زلالی را می نوشد
شراره یی به شکل شکوفه
شمعی که می نگرد
پروانه ی سیاه با لی می شورد
روشنا لایه های پوشانه را می
گشاید و چین های بلوغ را
می گذارد در آتشدان
شراره هاش بدل به سایه می شود
که از دیوار ها فراز تر می شود به خواستن پیچک
روشنا نمی آمرزد یا که سر زنش نمی کند
نه عادل است و نه ظا لم
روشنا با دستانی حس نا شدنی بر می افرازد
خانه های قرینه گی را
روشنا از گذار اینه ها می گذارد
و به روشنا باز می گردد :
دستی ست که خود را می سازد
چشمی که خویشتن را در ساخته هاش می بیند
روشنا زمان است و گوی زمان
--اکتاویو پاز/ فرامرز سلیمانی --
No comments:
Post a Comment