img:hassan khaleghi
زهره خالقی
:فرامرز سلیمانی
نوروزی ٩٢
سرود بهاری
طرح شعر-نقاشی
واژه :فرامرز سلیمانی
رنگ : زهره خالقی
کتاب پیمان
نیو آورلینز
١٣٩٢/٢٠١٣
همین که بهار می آید نرگس زودتر از کنگر وحشی روی کوه ها گل می دهد-نیما When spring is coming on the mountain
daffodil grows earlier than acanthus
-NIMA
١
با عشق بهار می شود
بهار تو را با خود می برد
و تو در بهار
به قدر جامه ی عریان باغ
عاشق می شوی
مثل گوشواره یی در گوش هاش
و زمزمه می کنی
با عشق
بهار می شود
F
٢
موج می زند
موجی موجین
به شکل بیرق بیداری
موجی به رنگ سبز و
سپید و
سرخ
آری
گاهی امیدی بی امید
گاهی سفری به خورشید
پرواز آوازی
در شب شر نوروزی
- یا عید
نوروز یک رویاست
گاهی که از گذشته می آید
و می شکفد در حال
زیرا
نوروز شاید زاد روز گل باشد
در گذشته
و حال
اگر به جشن ما آمدی ای غریبه عاشقانه بیا
( از نوروزی ٩١)
٣
٤
عشق را با تو قسمت کردم
در باغ
باران می نوازد
نامه ی عاشقانه می شکفد
در لحظه ای که
عشق را با تو قسمت کردم
با وقت جام را پر کردیم
وقت سر کشی
که از راه آمدیم
و بازگشت من از آن لحظه بود
که عشق را با تو قسمت کردم
در نامه ی عاشقانه ای
که هنوز گشوده نشد
باران
باغ را می نوازد
مثل بیشه بود درختی که روز عاشقی آذین شده بود
بر گیسوان افق
FZ
٥
تا بوسه هاش را
رنگی روی پرهاش بنشاند
طاووس نیامده
پر گشوده بود
...
راهی شدم تا نیمه های بهار
ابر را در شیشه کردم
در آسمان آینه
و به خانه اش آوردم
روی سفره ی ایرانی
بیرون ابر های عاشق می گریستند
و آفتاب ناباورانه
پشت رنگین کمان
پنهان بود
دیدم که ابر های توی شیشه هم
گریستن آغاز کردند
و خانه
در آواره گی ی مه
به جادوی عشق
اسیر آمد
خلو ص در هاله ی جانم نشست
ابر های همه عالم
در شیشه ی بهار بود
٦
٦
خروسان تنها
روی نیمکت های زمستانی
پل چوبی روی دریا چه
گیسوان پریشان باد
در برگان سرخباد
پس شقایق های دلتنگ کجایند
تا باغ را
در بهار
در بهار
از آواز سرخشان
سرشار کنند
٧
٩
نوروز شاید زادروز گل باشد
جشن نوروز از زمان کیان
می نهادند مردم ایران
شمع و شیر و شراب و شیرینی
شکر و شهد و شایه اندر خوان
سمنو از شیره گندم است و
سپندار و شراب شهد باشد
پهلوی های ساسانی جنوب سین دوست بودند
و اشکانیان شمالی از شین خوششان می آمد
و سین های ساسانی
به شکل شین های اشکانی در آمد
و حالا باید سراغ هفت میم و هفت چین رفت
کنار سفره هفت سین
با سیب و سر که و سماغ و سرکه و سمنو و سبزه و سنجد
اینان همه گیاهانند
و واژه پارسی
در یک کلمه
١٠
نوروز شاید زاد روز گل باشد
یا بیداری خوابزده ی بهاری گم
شاید در برگان عاشق بید
سایه سار باغ را اما
کجا نرگس می رقصد
تا سایه یی که به زادروز گل
در باغ
می خواند
بیدارخواب بیدار آفتاب
بیدار گم بهار
سرشار عاشقی ی گل
نوروز شاید پرنده و باغ را
با هم می آمیزد
به آشامیدن بهار
بر سفره سبز و سپید و سرخ قالی ی ایرانی
با سبزه و سنبل و سوری
سنجد و سکه بر سینی
و سر و سرکه و سمنو و سنبوسه ی گندم
سیب و سماغ پارسی و نه سماق عربی
سپند و سپندان و سه پستان و سوسنبر یا سه سنبل
سپر غم و سبزی
و هفت سین بیش از هفت سین
و هفت شین کهن
از شراب و شیر و شهد وشربت و شیرینی و شکر و شوربا
یا شمعدان و شمعدانی
و هفت چین که هفت چیز هم هست
و آجیل و عسل و تخم مرغ و ماهی
و حافظ و رومی و فردوسی و خیام
با کتاب مقدس
در شبی بی پایان
نوروز شاید زادروز گل باشد
١١
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقی دفتری ست معرفت کردگار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایم نیست تا دگر آید بهار
-سعدی
سفره هفت سین قالی هستی ست
قالی ایرانی
یک قالی زنده
که باغ بهشت می روید در آن
سرو می بلد
و چهشمه جاری می شود
و حافظ می گوید
بنازم آن موجه شوخ عافیت کش را
که موج می زندش آب نوش در سر نیش
.
ستاره ساقه زد
وقتی که عطر گیج بهار آمد
من شمع ها و شمعدان ها را
کنار شمعدانی ها کاشتم
و شب به شاخه نشست
.
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
.
سپند و کندر بنفش می پراکند به روی آتشدان
رقص چهار شنبه سو ری
سال را ساعت به بانگ خروسان محول کرد
سلام به سنبل و نرگس
سلام به لاله و بنفشه
ساعت سکوت را شکست
و بهار زاده شد
و سبز
سبزی اش را از آتش عشق گرفت
پیمان آتش است با باد
پیوند سایه ها و چهار شنبه سوری
عروسی پس از انقلاب گل
١٢
ما خود را در باغ شرقی مان ویران کردیم
اما هر سال بهار آمد
و ما دوباره روییدیم
و صائب گفت
یا سبو با خم می با قدح باده کنند
لیک کف خاک در این میکده ضایع نشود
.
سیاره ماهی ها در تنگ بلور
بر شانه های گل بهار می شود
سالی بهانه ی بهار
پشت پاره یی از روز پنهانم
پگاه هم همین حوالی گام می زند
نگاه خیسم را در بهار نارنج پنهان دارم
تا آغاز بی پایان وقت
گشت دوباره می زند زمستان
در پاره های جهان
بهار هرگز گم نمی شود
ماه در برکه می خواند
با ماه و برکه
وقت درختان سبز
...
Think Green To Spring With Love
1
٧
نوروزی
با عشق بهار می شود
بهار تو را با خود می برد
و تو در بهار
به قدر جامه ی عریان باغ
عاشق می شوی
مثل گوشواره یی در گوش هاش
و زمزمه می کنی
با عشق
بهار می شود
٨
نوروز بهانه بود
با چشمانت بر می خیزم
و باتنت می خوابم
بهار حادثه یی همگانی ست
وقتی که روز در سفر آمد
بی تابی ی عشق با من بود
بی تابی ی عشق در من بیشتر شد
وقتی که روز سفر
بر شاخه های باد
پنهان شد
شب در مسیر مبهم شب می رفت
من آفتاب را مضایقه نمی کردم
و صورت بهاری ی تو هم سفری شد
در باغ ماه
که جوانه ی ژرفی زد
در جاری ی مدام پرچین
و راه
تا با کبود شب نشست
آفتاب را مضایقه نمی کردم من
در باغ ماه
وقت عبور تو از ورید من
نوروز بهانه بود
بهار حادثه یی همگانی ست
٩
نوروز شاید زادروز گل باشد
جشن نوروز از زمان کیان
می نهادند مردم ایران
شمع و شیر و شراب و شیرینی
شکر و شهد و شایه اندر خوان
سمنو از شیره گندم است و
سپندار و شراب شهد باشد
پهلوی های ساسانی جنوب سین دوست بودند
و اشکانیان شمالی از شین خوششان می آمد
و سین های ساسانی
به شکل شین های اشکانی در آمد
و حالا باید سراغ هفت میم و هفت چین رفت
کنار سفره هفت سین
با سیب و سر که و سماغ و سرکه و سمنو و سبزه و سنجد
اینان همه گیاهانند
و واژه پارسی
در یک کلمه
١٠
نوروز شاید زاد روز گل باشد
یا بیداری خوابزده ی بهاری گم
شاید در برگان عاشق بید
سایه سار باغ را اما
کجا نرگس می رقصد
تا سایه یی که به زادروز گل
در باغ
می خواند
بیدارخواب بیدار آفتاب
بیدار گم بهار
سرشار عاشقی ی گل
نوروز شاید پرنده و باغ را
با هم می آمیزد
به آشامیدن بهار
بر سفره سبز و سپید و سرخ قالی ی ایرانی
با سبزه و سنبل و سوری
سنجد و سکه بر سینی
و سر و سرکه و سمنو و سنبوسه ی گندم
سیب و سماغ پارسی و نه سماق عربی
سپند و سپندان و سه پستان و سوسنبر یا سه سنبل
سپر غم و سبزی
و هفت سین بیش از هفت سین
و هفت شین کهن
از شراب و شیر و شهد وشربت و شیرینی و شکر و شوربا
یا شمعدان و شمعدانی
و هفت چین که هفت چیز هم هست
و آجیل و عسل و تخم مرغ و ماهی
و حافظ و رومی و فردوسی و خیام
با کتاب مقدس
در شبی بی پایان
نوروز شاید زادروز گل باشد
١١
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقی دفتری ست معرفت کردگار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایم نیست تا دگر آید بهار
-سعدی
سفره هفت سین قالی هستی ست
قالی ایرانی
یک قالی زنده
که باغ بهشت می روید در آن
سرو می بلد
و چهشمه جاری می شود
و حافظ می گوید
بنازم آن موجه شوخ عافیت کش را
که موج می زندش آب نوش در سر نیش
.
ستاره ساقه زد
وقتی که عطر گیج بهار آمد
من شمع ها و شمعدان ها را
کنار شمعدانی ها کاشتم
و شب به شاخه نشست
.
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
.
سپند و کندر بنفش می پراکند به روی آتشدان
رقص چهار شنبه سو ری
سال را ساعت به بانگ خروسان محول کرد
سلام به سنبل و نرگس
سلام به لاله و بنفشه
ساعت سکوت را شکست
و بهار زاده شد
و سبز
سبزی اش را از آتش عشق گرفت
پیمان آتش است با باد
پیوند سایه ها و چهار شنبه سوری
عروسی پس از انقلاب گل
١٢
ما خود را در باغ شرقی مان ویران کردیم
اما هر سال بهار آمد
و ما دوباره روییدیم
و صائب گفت
یا سبو با خم می با قدح باده کنند
لیک کف خاک در این میکده ضایع نشود
.
سیاره ماهی ها در تنگ بلور
بر شانه های گل بهار می شود
سالی بهانه ی بهار
پشت پاره یی از روز پنهانم
پگاه هم همین حوالی گام می زند
نگاه خیسم را در بهار نارنج پنهان دارم
تا آغاز بی پایان وقت
گشت دوباره می زند زمستان
در پاره های جهان
بهار هرگز گم نمی شود
ماه در برکه می خواند
با ماه و برکه
وقت درختان سبز
...
Think Green To Spring With Love
1
یک شب شعرو قصه
روی بام سبز دنیا
اهل دنیا همه دعوت ما
اهل دنیا همه دعوت ما
No comments:
Post a Comment