Monday, February 23, 2015

آیدا،‌درخت، خنجر و خاطرهA*SH*N*A:A.SHAMLU



قصدم آزارِ شماست!
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاریِ خویش در میان می‌گذارم،
ــ مستی و راستی ــ
بجز آزارِ شما
هوایی
در سر
ندارم!

اکنون که زیر ستاره‌ی دور
بر بامِ بلند
مرغِ تاریک است
که می‌خواند، ــ
اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رؤیا،
و پناه از توفان را
بردگانِ فراری
حلقه بر دروازه‌ی سنگینِ زندانِ اربابانِ خویش
بازکوفته‌اند،
و آفتابگردان‌های دو رنگ
ظلمت‌گردانِ شب شده‌اند،
و مردی و مردمی را
همچون خرما و عدس به ترازو می‌سنجند
با وزنه‌های زر،
و هر رفعت را
دستمایه
زوالی‌ست،
و شجاعت را قیاس از سیم و زری می‌گیرند
که به انبان کرده باشی؛ ــ
اکنون که مسلک
خاطره‌یی بیش نیست
یا کتابی در کتابدان؛
و دوست
نردبانی‌ست
که نجات از گودال را
پا بر گرده‌ی او می‌توان نهاد؛
و کلمه‌ی انسان
طلسمِ احضارِ وحشت است و
اندیشه‌ی آن
کابوسی که به رؤیایِ مجانین می‌گذرد؛ ــ
ای شمایان!
حکایتِ شادکامیِ خود را
من
رنج‌مایه‌ی جانِ ناباورِتان می‌خواهم!
سروده "شبانه"
آیدا،‌درخت، خنجر و خاطره

No comments:

Post a Comment