MOJ MAGAZINE:
SARI BAGHAI KINERGARTENکودکستان بقایی
دیشب بهش گفتم :
عطر تو هنوز در هواست می آئی یا رفته ئی ...
جواب منو نداد ...
رفته بود...!
*Fariba Farhangi
و بدان که دل من با توست .
آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
نگهی سخت آشنا داری
دل ما با هم است پیوسته
گرچه منزل زما جدا داری
آه ، ای ناشناس ! می دانم
که زبان مرا نمی دانی
لیک چون من که خواندم از نگهت
از رخم نقش مهر می خوانی
سیمین بهبهانی
درد دل این سوخته را سوخته دل داند و بس
قدر پر پروانه فقط ...شمع خجل داند و بس...
سوخت هم بال و پرش از سر.نادانی خویش
تا ثریا برسد درد ...به دل ماند ه و بس ..
تقدیم به پروانه (بی بی ) عزیز
*
هم صدا با دل من
همۀ فاخته ها می خوانند
خانه ات آبادان
سینه ات نور افشان
و خرامیدن نوروز مبارک بادت ...
*Azar RN
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
---
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
" مولوی "
" شـــــــــــــــــب سی و هفتـــــــــــــــــــم" *FARIBA FARHANGI
با سپاس از شهین خانم عزیز که این داستان را برای من ارسال کردند.دوستان عزیز دیگر هم اگر داستانهای جالبی در نظر دارید خواهش میکنم در پیام خصوصی برای من بفرستید تا با نام خودتان در اینجا آورده شود smile emoticon )
حکایت شاه عباس و رسیدگی به امور اقتصادی
شاه عباس از وزیر خود پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟ وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند! شاه عباس گفت: نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان میبایست به مکه میرفتند نه پینه دوزان، چونکه مردم نمیتوانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش میپردازند، بررسی کن و علت آنرا پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم !
No comments:
Post a Comment