موسيقى ايرانى در هفت دستگاه خلاصه مى شود كه تحول نمى پذيرد و هميشه هم همان است و از يك صبح تا ظهر مى شود همه اش را زد
شاملو
شاملو
شهادت به تاریخ
هر روز صیح که از خواب بلند می شوم به باید و نباید آن چه می باید بگویم ، فکر می کنم . شعری در " برکلی " خواندم که بخشی از آن چنین است :
« آخرین فرصت
آن چه می بایست گفته باشم ،
گفته ام آیا ؟ »
مشکل من این است . مشکل من این نیست که آینه ی اتاق خواب در کجا قرار گرفته است . مشکل من درد هم آغوشی دیگران نیست که احتمالاً آب از لب و لوچه ی خوانندگان راه بیندازم . مشکل من شهادت دادن به تاریخ است ، شهادتی در کمال صمیمیت و در کمال مسئولیت . مشکل من این است که در موضعی که ایستاده ام و تاریخ را نگاه می کنم – یعنی آن چه که در اطراف ام می گذرد – آیا نقطه ی درستی است یا نه ؛ کج و کوله می بینم ؟
« آخرین فرصت
آن چه می بایست گفته باشم ،
گفته ام آیا ؟ »
مشکل من این است . مشکل من این نیست که آینه ی اتاق خواب در کجا قرار گرفته است . مشکل من درد هم آغوشی دیگران نیست که احتمالاً آب از لب و لوچه ی خوانندگان راه بیندازم . مشکل من شهادت دادن به تاریخ است ، شهادتی در کمال صمیمیت و در کمال مسئولیت . مشکل من این است که در موضعی که ایستاده ام و تاریخ را نگاه می کنم – یعنی آن چه که در اطراف ام می گذرد – آیا نقطه ی درستی است یا نه ؛ کج و کوله می بینم ؟
گفت و گو با احمد شاملو – چنین گفت بامداد خسته ، محمد قراگوزلو – آزاد مهر
1382
1382
امروز ، شعر حربه ی خلق است
:
دیروز برای سنجش شعر همین معیار حقیر فقیرانه بس بود که : شعر ، کلان موزون و مخیل است " چیزی که برای سنجش شعر امروز ، اگر نخواهیم گفته باشیم که " یکسره به کار نمی آید " لاجرم می باید گفت که تعریفی نارساست .
امروز هنوز چیزهایی در مجله ها و متاب ها به چشم می خورد که ، بلی ، ادامه ی منطقی شعر دیورز است ، اما بگذارید من این جا در برابر شما اعتراف کرده باشم که مرا با این دنبالچه های منطقی کاری نیست .
در گذشته شاعر محرومی را که برای رسانیدن غزل خویش تعداد مقرر چیزی از قبیل " بالای او به سرو سهی ماند – گیسوی او به بخت رهی ماند " به غزل خویش می افزود و کار را خاتمه یافته می پنداشت ، یا نقاش گرسنه یی که به خاطر لقمه ی نانی برای تالار غذاخوری پای تا سر شکمان تصویر سکنجبین و کاهو می کشید نه در ظاهر و نه در باطن رشته ی رابطی نبود ، حال آن که امروز نقاش و شاعر با دیگر مردم که نه نقاش اند نه شاعر دانه های یک تسبیح اند . به گفته ی متفکر بزرگ : - امروز دیگر هنرمند تماشاچی میدان سیرک نیست . او دیگر بر سکوهای گرد میدان به تماشای نبرد برده گان ننشسته ، بل که خود در پهنه ی میدان قرار دارد ودو راه بیش در برابر او نیست : شکست و مرگ ، یا پیروزی !
امروز شاعر با رسالتی پا به جهان می گذارد . جهانی که در آن مبارزه مفهوم زنده گی است . اما اگر در اعصار باستانی رم گلادیاتورها با شمشیر یا حربه های دیگر می جنگیدند و جنگ ایشان تنها از برای " نجات خود " بود هنرمند که گلادیاتور قرن است در این میدان وحشت خوف و فریب با حربه ی خویش می یابد به مدافعه از " همه گان " برخیزد ، به عبارت دیگر :
:
دیروز برای سنجش شعر همین معیار حقیر فقیرانه بس بود که : شعر ، کلان موزون و مخیل است " چیزی که برای سنجش شعر امروز ، اگر نخواهیم گفته باشیم که " یکسره به کار نمی آید " لاجرم می باید گفت که تعریفی نارساست .
امروز هنوز چیزهایی در مجله ها و متاب ها به چشم می خورد که ، بلی ، ادامه ی منطقی شعر دیورز است ، اما بگذارید من این جا در برابر شما اعتراف کرده باشم که مرا با این دنبالچه های منطقی کاری نیست .
در گذشته شاعر محرومی را که برای رسانیدن غزل خویش تعداد مقرر چیزی از قبیل " بالای او به سرو سهی ماند – گیسوی او به بخت رهی ماند " به غزل خویش می افزود و کار را خاتمه یافته می پنداشت ، یا نقاش گرسنه یی که به خاطر لقمه ی نانی برای تالار غذاخوری پای تا سر شکمان تصویر سکنجبین و کاهو می کشید نه در ظاهر و نه در باطن رشته ی رابطی نبود ، حال آن که امروز نقاش و شاعر با دیگر مردم که نه نقاش اند نه شاعر دانه های یک تسبیح اند . به گفته ی متفکر بزرگ : - امروز دیگر هنرمند تماشاچی میدان سیرک نیست . او دیگر بر سکوهای گرد میدان به تماشای نبرد برده گان ننشسته ، بل که خود در پهنه ی میدان قرار دارد ودو راه بیش در برابر او نیست : شکست و مرگ ، یا پیروزی !
امروز شاعر با رسالتی پا به جهان می گذارد . جهانی که در آن مبارزه مفهوم زنده گی است . اما اگر در اعصار باستانی رم گلادیاتورها با شمشیر یا حربه های دیگر می جنگیدند و جنگ ایشان تنها از برای " نجات خود " بود هنرمند که گلادیاتور قرن است در این میدان وحشت خوف و فریب با حربه ی خویش می یابد به مدافعه از " همه گان " برخیزد ، به عبارت دیگر :
امروز ، شعر حربه ی خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه یی ز جنگل خلقند
نه ، یاسمین و سنبل گلخانه ی فلان
بیگانه نیست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق :
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند می زند .
---
زندگی و شعر احمد شاملو
ع . پاشایی جلد دوم
زیرا که شاعران
خود شاخه یی ز جنگل خلقند
نه ، یاسمین و سنبل گلخانه ی فلان
بیگانه نیست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق :
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند می زند .
---
زندگی و شعر احمد شاملو
ع . پاشایی جلد دوم
No comments:
Post a Comment