A*SH*N*A:SHAHRAM SHAHROKHTASHشهرام شاهرختاش
تابستان بیپژواک
در پیچ جادههای سال گم میشود
با وزش برهنهی برگها و
هوا و
.صداها
در پیچ جادههای سال گم میشود
با وزش برهنهی برگها و
هوا و
.صداها
سفینهی خزان
بر التهاب شلوغ زمین
مینشیند
با روح جاری در عصیان نهفتهی راههای جهان
و تبار آشفته
در رگها و
درهها و
بر التهاب شلوغ زمین
مینشیند
با روح جاری در عصیان نهفتهی راههای جهان
و تبار آشفته
در رگها و
درهها و
بزرگ راهها
.میغلتد
زمان آتشی است
در گردبادهای دورِ دهلیزهای پیر قلعهها
.و تالارهای مه گرفتهی برجهای امروزی
تابستان
در پرتاب خروشان یاد سوخت
و با غرش رگبارها و
باد
شعلههای پیچیدهی ذهن
جهان را
مثل درختی بینام
.میبلعد
در غبار زهر فصلهای خاک
در این گذرگاههای تند فضایی
سخنی
از ما
برای همیشه
!بگو
شهرام شاهرختاش
.میغلتد
زمان آتشی است
در گردبادهای دورِ دهلیزهای پیر قلعهها
.و تالارهای مه گرفتهی برجهای امروزی
تابستان
در پرتاب خروشان یاد سوخت
و با غرش رگبارها و
باد
شعلههای پیچیدهی ذهن
جهان را
مثل درختی بینام
.میبلعد
در غبار زهر فصلهای خاک
در این گذرگاههای تند فضایی
سخنی
از ما
برای همیشه
!بگو
شهرام شاهرختاش
با بهاری بیشناسنامه
که نه کودکست و
نه جوان و
نه پیر
و جوانه میزند از پوست
تمام عصر رادر بغض یاسهای عاشق دیوار گریستهام
باید سفر کنم و بر این جادههای پژمرده
رنگینکمانی از گیسوان بهار ببافم.
باید
سفر
کنم
اما....
:::
که نه کودکست و
نه جوان و
نه پیر
و جوانه میزند از پوست
تمام عصر رادر بغض یاسهای عاشق دیوار گریستهام
باید سفر کنم و بر این جادههای پژمرده
رنگینکمانی از گیسوان بهار ببافم.
باید
سفر
کنم
اما....
:::
,«فصل غلیظ گیسو رز ۱۳۵۰
شهرام شاهرختاش»
+
خواب های فلزی ,؟,۱۳۴۶
شهر دشوار حنجره ها , بامداد , ۱۳۴۸
---
گلدانی ظریف
با گل هایی که با تو حرفی ندارند
فنجانی قهوه
آمیخته با هزار نقش
از اعصاب خاکستری گیتار و آتش
صندلی های خالی
میز های انتظار
نگاهی به خیابان های پیچیده به هیچ های مفصل
آفتاب پوسیده ی پاییزی
و ضمیر بادی که تو را با برگ های زمین می برد
جهان کابوسی ست
با نیمه شب های راز
با آن ترانه که فرا تر از زمان رهسپار ست
Je marche dans les éclats de la poussière
qui nous réfléchit.
- André du Bouchet
آنجا:
که لبهای عاشق ما بوسه میخواست
دیوارها
دیوارهای مرز قد کشیدند
و باران در خود گریستن گرفت.
از شعر "بیکرانه مضروب"
«[...] خوابهای فلزی به راستی نمایشگر "خواب" سخت سنگینیست که کاویدنش مشکل مینماید. دیوارهایی "فلزی" بر گرداین خوابها سر به فلک کشیده و مانع از ایجاد ارتباطی درست با شعر او میشوند.
اگر این کتاب را خوانده باشی میدانی که چه میگویم. گاه شده است که سوار بر ترنی از درون تونل گذشته باشی؟ آنجا که همه تاریکی است و چشم هیچ نمیبیند اما همهچیز، گویی در خواب، در حرکت است. دیوارهای تنگ و سقف پایین آمده را حس میکنی، فرار چیزی فلزی را از زیر پا میفهمی، و اصوات و هیاهو و های و هو را. اگر از پیش ندانی که کجا هستی، در این لحظه هیچگونه تعبیری از آنچه که به حس تو در میآید نخواهی داشت.
خوابهای فلزی چنین صفتی داشت. در آن با حجمهای سیاه و درهمی از افکار و کلمات روبرو میشوی که در پایان، چیزی جز خاطرهای گیجکننده و گاه زننده در ذهن به جا نمیگذارد. گویی براستی در خوابی فلزی اسیر شده باشی. خوابی که به جای ارائه منظره یا شکل یا شیئی یا آدم، تنها در هم پیچیدگی خمیر فلزات را در کورهی تاب دادهی سوزان به یاد میآورد.
این همه طبیعتن نه از سر تعمد، که حاصل بیاختیاری شاعر بود. او که هنوز بر فکر خویش، بر زبان و کلمات خویش و بر ساختمان و شکل شعرش تسلط کافی نداشت، از ادارهی این عناصر عاجز میماند و سیلانِ پرقدرتِ اندیشه، که از پیش، به علت تنبلی و نبودن فرصت و امکان، از تعلیلهای یکدست و تجزیه و تحلیلهای پربار بارور نشده بود، بر صفحهی سفید کاغذ جاری میشد (توجه کنیم که این نکات از ارزش خوابهای فلزی نمیکاهد و همچنان جوهر زندهای را که در عمق آن موج میزند میشود دید. نکته این است که وصول به آنچه شاهرختاش در اینجا کم دارد، به معنی رسیدن به کمال شاعریست و روشن است که نه تنها در نخستین کتاب شاهرختاش نمیتوان چنین کمالی را مشاهده کرد، بلکه بسیاری از بزرگان معاصر شعر امروز نیز هنوز به این مدارج از کمال شعری نرسیدهاند).
اما اگر حوصله کنی، خوابهای فلزی خبرِ زاده شدن شاعری پوینده را به تو خواهد داد، چراکه "خوابهای فلزی/ با دستبندهای متهم آغاز میشوند".»
آاز مقدمهی"اسماعیل نوری علا" برای دفتر شعر دوم شاهرختاش شهر دشوار حنجرهها، ۱۳۴۸
ما فراری بودیم
و دیوارهای غمگین
در کنار آگهیهای سمج
جایزه سرهامان را
تبلیغ میکردند
وقتی آدمهای برقی
ما را گرفتند
خیس بودیم
بر طنابهای خورشید آویزانمان کردند
و مانند انجیری خشک شدیم.
از شعر "فرار"
No comments:
Post a Comment