فرامرز سلیمانی : ماسوله
همراه گزارش تصویری افشین بختیار
نشریه زمان ،تهران،١٤ بهمن ١٣٧٥
ماسوله را نمی توان نوشت
ماسوله را باید دید
گلدان های شمعدانی
پشت پنجره های تماشا
بگونیای ترش و سپید
تا پشت بام خانه ها و
پله ها و گنبد خاکی
در اسمان ماسوله
حاجی گل با چای و قلیان خوش آمد می گوید
" به ماسوله آمده بودیم که بنویسیم
ماسوله را نمی توان نوشت
ماسوله را
باید دید ..."
مسافر کوره راه ها
گالش گیلک
سفر نامه اش را بر برف می نویسد
پشت پرده های حریر
چشمی به تماشا می ماند
در باران و بوران
بهرام و پوران
بر سر بام ها می دوند
و بام ها رنگ شمعدانی می گیرد
و کر و کر قلیان می بارد
شهری ها می آیند
تا جنگل را به تبر بسپارند
شهری ها می روند و
جنگل جوان می ماند
ماه خانم می خواند
اه ماه کوچه های پلکانی ماسوله
ما تازه می شویم
در پرتو پریده ی مهتابی ت
ماسوله
یاد گلگونه های کویری خواهرش می افتد
پا ی کوه کرکس
و چهره اش را چون ابیانه
با شمعدانی ها سرخاب می زند
و به انتظار حاجی گل می ماند
از کوچه های نعلبندان
شیهه ی اسبی کهر می آید
که ماه خانم را
از اتاق حنابندان
یک سر به کشتزار می برد
ماسوله
پشت پنجره های انتظار و تماشا
با پشت بام خانه ها
و پله ها
و گنبد خاکی
نشسته ست
"ماسوله را نمی توان نوشت.."
ماسوله
بهمن ١٣٦٩