بامدادی-٥
چشمانم را که گشودم
تازه تازه شد پلک هاش
در پرده ی پاره ی رویا
چشم گشوده بودم به چشم انداز پسا پشت رویاروی
که تازه پر پر و رویا شده بود
و آن سو تر آوا ش می آمد
آن سو تر از آوا ش
گفت گلدشت پیش تر گفته بود گشت دشت و من هم گفته بودم گشت دشت و می گشتم با او
و او به راه می آمد کم کم
و تازه گفته بود که هنوز نگشته بود دشت را
چشمانش را گفت که بست
تازه تازه شد در پرده پرده یی و هوایی
که رویا بود شاید یا تازه رویا شده بود
چشمانش را گفتم گشوده دارد تا عشق
ای چشم! ای سنگ رویای یار + او
No comments:
Post a Comment