Sunday, May 19, 2013

بامدادی-BAMDADI-5

بامدادی-٥
چشمانم را که گشودم 
تازه تازه شد پلک هاش 
در پرده ی پاره ی رویا 
چشم گشوده بودم به چشم انداز پسا پشت رویاروی 
که تازه پر پر و رویا شده بود 
و آن سو تر آوا ش می آمد 
آن سو تر از آوا ش 
گفت گلدشت پیش تر گفته بود گشت دشت و من هم گفته بودم گشت دشت و می گشتم با او 
و او به راه می آمد کم کم 
و تازه گفته بود که هنوز نگشته بود دشت را 
چشمانش را  گفت که بست 
تازه تازه شد در پرده پرده یی و هوایی 
که رویا بود شاید یا تازه رویا شده بود 
چشمانش را گفتم گشوده دارد تا عشق 
ای چشم! ای سنگ رویای یار + او 

No comments:

Post a Comment