MAZANDARAN,FROM KAMALOLMOLK,1304-1306
١
پاهای زن شالیکار
می سوزد در گل آب
در قهوه خاند
مردان دور آتش نشسته اند
٢
به سوز باد
کبود می شود گونه هاش
کبود می شود گونه ها شان
به آتش سرخوشی
٣
در کومه های شب
به رویا ش می برد باد
پیش نگاهش قد می کشد
سایه ی شالیزار
٤
دستان کودکان گرسنه اش
پیاله یی برنج می خواهد
از قهوه خانه
آواز قهقاه می اید
٥
در سایه های راش دمی می نشیند
به خانه می آید با پا های زخمی ش
از سایه های راه
به عطر دود و پلا
مردان به خانه می آیند
٦
مردان به خانه می آیند
از قهوه خانه
پاهای زن شالیکار هنوز
می سوزد در گل آب
٧
به آتش شالیزار
گر می گیرد دل زن
گر می گیرد اجاق قهوه خانه
به آتش سر خوشی
٨
در آتش دان
پاهای زن شالیکار می رقصد
دور آتش مردان لمیده اند
٩
خمار و خراب
در بهار و خزان
قهوه خانه
مردان را به خود
می خواند
١٠
خسته از آفتاب
خسته از باران
زن شا لیکار
به تنهایی ش می خزد
١١
بر سفره ی زمین
سفره ی تیسا پلا
گسترده زخم دست ها و پا های شالیکار
١٢
پا های زن شا لیکار می سوزد در گل آب
در قهوه خانه
مردان دور آتش نشسته اند
No comments:
Post a Comment