ساعت پا ساعت
١.وقتی که بچه بودم قرارم در پا ساعت بود قرار با خودم یا با تو
پیش از مدرسه یا پس از آوای فلزی زنگ
که سوی هم می دویدیم و هرگز
به هم نمی رسیدیم
٢. و سایه ی تو که در گوشه ی نگاهم می خزید
گوشه ی نگاهم دیگر با من تنها نبود یا با تو
٣.بعد آرام با هم می رفتیم با برج ساعت و تو و من
یکی در آن سوی خیابان
و دیگری این سو
ما در دو سوی راه می رفتیم
در بیشه های بهار نارنج
و دو سوی راه با ما می رفت
ما در دو سوی راه می رفتیم
در بیشه های بهار نارنج
و دو سوی راه با ما می رفت
و ما هنوز همدیگر را ندیده بودیم
در نا دیده گی ی کال کودکی
٤.صدای تو تا من می آمد و صدای من تا تو
و ما هنوز صدای همدیگر را نشنیده بودیم
٥. کسی صدایمان زد
کسی که صدایمان نمی زد
٦.وقتی بارش گرفت من چترم را بالای سرت گرفتم
وبارانی م را به تو هدیه دادم
اما ما نه چتری داشتیم و نه بارانی
٧.گفتم برایت درشکه می گیرم
درشکه چی به من خندید
و شلاقش دور سرش چرخید
٨ء آفتاب زد
شال بارش بود
ما تنگآتنگ به هم چسبیدیم
٩.ساعت را از من پرسیدی
گویا دیرت شده بود
من ساعت نداشتم
ساعت پا ساعت وقت عاشقی را نشان می داد
No comments:
Post a Comment