وقت عریانی
که دامن صحرا
بر پرچین می ماند
و پلک های باغ
گشوده می ماند
مثل پگاه
پس دست هایم
در دست هات جا می ماند
و عطر جامه یی
در دهانم
وقت تفسیر بابونه
عشق آیا همین عطر است
روی پرچین
وقتی که روز می نشیند با ما
تا خسته گی در کند ؟
این سکوی سنگی
شاید برای همین روانه ی راه شده است
این سکوی ساکت مرموز
که آتش را
به انتظار می نشیند
تا لخته های بلور
با با ر سنگ نبشته یی پنهان
یا نبشته ها یی پنهان
اگر زبان رخصت دهد
وقت معماری و
زبان گردانی
No comments:
Post a Comment