شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
دلیل راه را به شوقی دیگر شد
شوقی که در سرم می شورید
به راهی مدا م
از می ماه پیاده شدم تا گشتی زنم در هاله ی ماه که دیگر کبو د بود و بال های ستاره بر شانه اش بال بال می زد
آوایی از دور دست کهکشان می آمد دانستم که راه شیری است این که دارم می رانم و نیز دانستم که طاقت عشق ندارد
این همه را و دیگر کبود بود
چهار راهی مشوش بود در سرم
چه راهی که به شوقی مدام
می شورید
No comments:
Post a Comment