Sunday, June 3, 2012

بارشراب بر دوش اندوهان عصر

امشب به یاد اصغر باید زد 
امشب به یاد تو 
که دلت گرفته بود 
که دلم گرفته بود
و مادرم بی بی جان 
پشت پیانو نشست 
و آهنگ امشب به یاد تو باید زد را زد 
امشب  به یاد تو باید مست  شد 
امشب به یاد تو باید سو خت
امشب به یاد تو 
یاد تو را باید زد 
امشب به یاد تو باید در جام غرقه شد 
امشب به یاد تو باید قصه شد 
قصه نوشت 
قصه خواند 
امشب به یاد تو باید خاموش شد 
امشب به یاد تو باید فریاد شد 
امشب به یاد تو اصغر
 امشب به یاد تو اصغر باید بود 
امشب باید در سایه روشن گیسوی یار 
رویا روی رویا رقصید 
امشب باید در خلوت خانه و خیابان خوابید 
امشب باید تمام حرف زد 
امشب به در د دنیا گرفتارم 
امشب باید به این دنیا شا شید 
امشب باید خراب شد 
امشب باید بسا ط  کافه را بر هم زد 
امشب باید سر  سرا و سرطان  را سو خت 
امشب به یاد تو اصغر... 
١٢ خرداد ١٣٩١ 
دکتر اصغر الهی دوست و همکار و  یار هم دانشکده  ما ن بود در دانشگاه تهران که  همان جا روانپزشک شد و درس روان پزشکی داد .او را در انستیتو روانپزشکی یا در کنگره  ها می دیدیم با قصه های تازه اش که گاهی هم در جلسات پزشکان ادیب برایمان می خواند با صدای ما رکزی که همیشه درد قلبش را بیشتر می کرد .خودش می دانست  که بیماری قلبی امانش نمی دهد .بیمارانش و اجتماع پیرامون هم ماجرا را تشدید می کرد .همان بیمارانی که گاه دستمایه ی قصه هایش هم می شدند .و عاقبت این ها همه او را در ٦٨ ساله گی ربود و برد
ف.س.    

No comments:

Post a Comment