پروانه می شکفد
با پری باز
بال می زند پروانه
تا چشمان خیره ی تندیسگر
دیگر نمی خواهم ببینی ام وقتی که
دیگر نمی خواهم ببینم ات
در بال بال باز
پروانه آمد و در سایه های تنها نشست
و همسایه یی که در همین نزدیکی ها بود
از همسایه ی عاشقی که در همین نزدیکی ها بود
بی خبر مانده بود
پروانه ی پرپری ی شب
در شکفتن پروانه گی
No comments:
Post a Comment