IS A SITE OF ART,LITERATURE, CULTURE AND SCIENCE,ESPECIALLY HEALTH AND MEDICAL SCIENCES,PUBLISHED IN MAJOR LANGUAGES AND IN SEVERAL CHAPTERS.THE GOAL OF THIS SITE IS TO PROVIDE,PRODUCE AND PROMOTE FREE WORDS AND IMAGES FOR FREE FOLKS OF OUR PLANET.
Saturday, January 31, 2015
PAPELI FOR THE BOOK OF LOVE
شوریده می آید ماه در خرامش خاموش که عشق را بر شانه هاش می آرد تا کتاب عشق ورق خورد با بال پروانه...Papeli for the book of lov
A*SH*N*A:NAZANIN NEZAM SHAHIDI
نازنین نظام شهیدی nazanin nezam shahidi
A*SH*N*A
۱
ایستادیم ، عکس گرفتیم
زیر باران ها و هلهله ها ...
عکس من نیفتاده است ؛
تو نیامده بودی
من سایه داشتم
در عکس ، غایبم
ایستادیم ، عکس گرفتیم
زیر باران ها و هلهله ها ...
عکس من نیفتاده است ؛
تو نیامده بودی
من سایه داشتم
در عکس ، غایبم
۲
این داستان را شما چه گونه نوشتید ؟
من چه گونه به این قصه آمدم ؟
فصل بعدی چه خواهد بود ؟
می خواهم بدانم صدای شما صفحه را باز می کند
یا سکوت تان مرا به سطر دیگری تبعید می کند ؟
من چه گونه به این قصه آمدم ؟
فصل بعدی چه خواهد بود ؟
می خواهم بدانم صدای شما صفحه را باز می کند
یا سکوت تان مرا به سطر دیگری تبعید می کند ؟
۳
شما می دانید چرا نباید تابستان را ادامه داد
می دانید چرا هنوز پاییز
هیچ درختی را روشن نکرده است
شما می دانید چرا تلفن سرد است
چرا باران مردگان را زنده نمی سازد
شما می دانید ؛
من نمی دانم .
شما می دانید چرا نباید تابستان را ادامه داد
می دانید چرا هنوز پاییز
هیچ درختی را روشن نکرده است
شما می دانید چرا تلفن سرد است
چرا باران مردگان را زنده نمی سازد
شما می دانید ؛
من نمی دانم .
A*SH*N*A:SETAREH SOLEIMANI
هرم = گرما و شرار آتش... همین طور که پیش می رود این تجربه هم از نثر دور می شود و هم به طبیعت نز دیک می شود ابزار تصویر البته به خاطر پسزمینه ی عکاسی ملموس است می ماند کلمه که تراش می خورد و کلام که به سوی ایجاز می رود و نیز تجربه ی نوشتن و باز نوشتن. امروز دیگر نیاز زیادی به ویرایش نیست اما نویسش ، چرا ! پس باید نوشت و نوشت اما خط نزد، مثل آن وقت ها که وسواس غلبه داشت...
ف.س
۳.
تو از کدام حریق بی پایانی
که حریق از تو خجل
چشمانت آینه ی کدام مهر سوزان است
که نگاه تو را آتش می زند
و قلب مرا
که فسوس هزار زمهریر
برای هزار سال
به هزار کولاک درنوردیده بودش
و آغوشت
زمزمه ی چشمه است
و حرم سوزان زندگی
سر انگشتان مهربانت
بارقه ی کدام امشاسبند است
که همچون تیری از چله رهیده
و چون نوازش آرام نسیم
در عمیق ترین عمق من
آتش مقدس افروخت
فرو آمده از کدام آسمانی
بر خاسته از کدام خاک مقدس
تن شسته ی کدام چشمه جاوید
ای جاودانه
ای جاوید
ای اولین فاتح آن سرزمین بکر
که تنهایی مرا فریاد کرده بود
و تو
سکوت ِ بکر ِ آن سرزمین تازه ای
سرزمین ِ از تنهایی رهیده
و فریاد ِ سکوت ِ شکسته ٕ مرغ ِ از قفس پریده
سکوت می کنی
و من لبخند می زنم
نگاه تو همه را گفت
و چشمان من
هوه را شنید
ای تو...
یکشنبه اول فوریه
۲.
He is
Yes
He is
He is the one and only
I am
Yes
I am
I am no more lonely
This is
Yes
This is
This is my moment surely
I shall never pass
I shall never doubt
I shall never lie
Only try
Enjoy the joy
Look out the door
And be
And see
Listen and enjoy
Enjoy the joy
More than ever
And still more
To the most
Enjoy the joy
To the fullest
To the end
The end
---
۱.
Shall I ?
Shall we ?
Does her ?
Is he?
Are there?
All questions again
Each time
Every time
Something happens
Questions arrive
From below and above
Through the door and window
From rooftop, through the yard
This time though
For the first time
It's a HE
For the first time
It's him
I think
He is the one
Some
Beg to differ
Still
He is the one
Jan 25th
۳.
تو از کدام حریق بی پایانی
که حریق از تو خجل
چشمانت آینه ی کدام مهر سوزان است
که نگاه تو را آتش می زند
و قلب مرا
که فسوس هزار زمهریر
برای هزار سال
به هزار کولاک درنوردیده بودش
و آغوشت
زمزمه ی چشمه است
و حرم سوزان زندگی
سر انگشتان مهربانت
بارقه ی کدام امشاسبند است
که همچون تیری از چله رهیده
و چون نوازش آرام نسیم
در عمیق ترین عمق من
آتش مقدس افروخت
فرو آمده از کدام آسمانی
بر خاسته از کدام خاک مقدس
تن شسته ی کدام چشمه جاوید
ای جاودانه
ای جاوید
ای اولین فاتح آن سرزمین بکر
که تنهایی مرا فریاد کرده بود
و تو
سکوت ِ بکر ِ آن سرزمین تازه ای
سرزمین ِ از تنهایی رهیده
و فریاد ِ سکوت ِ شکسته ٕ مرغ ِ از قفس پریده
سکوت می کنی
و من لبخند می زنم
نگاه تو همه را گفت
و چشمان من
هوه را شنید
ای تو...
یکشنبه اول فوریه
۲.
He is
Yes
He is
He is the one and only
I am
Yes
I am
I am no more lonely
This is
Yes
This is
This is my moment surely
I shall never pass
I shall never doubt
I shall never lie
Only try
Enjoy the joy
Look out the door
And be
And see
Listen and enjoy
Enjoy the joy
More than ever
And still more
To the most
Enjoy the joy
To the fullest
To the end
The end
---
۱.
Shall I ?
Shall we ?
Does her ?
Is he?
Are there?
All questions again
Each time
Every time
Something happens
Questions arrive
From below and above
Through the door and window
From rooftop, through the yard
This time though
For the first time
It's a HE
For the first time
It's him
I think
He is the one
Some
Beg to differ
Still
He is the one
Jan 25th
A*SH*N*A:سریا داودی حموله
سریا داودی حموله
تحصیلات: کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی
کتابشناسی:
شعر
-اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف می زنم(نشر نیم نگاه)1382
-آسمان حرفی از گیسوان لی لی بود(نشر پازی تیگر)1384
-از عصای شکسته ی نیچه تا عصر مچاله ی لورکا(نشر سخن گستر)1391
-نان ونمک میان گیسوان تهمینه(نشر افراز)1392
-من ما بودم با دو فاعل اضافی(نشر نوید شیراز)1392
ـ سِرنادهای میترائیک(نشر نصیرا)1393
ـ همه کلمات در میدان ونک پیاده می شوند(نشرکاکتوس)1393
نقد ادبی:
ـ کلمات بیش از آدمی رنج می برند(آنتولوژی شعر شاعران امروز)2 جلد(نشر قطره)1393
تحقیق و پژوهش:
ـ دانشنامه قوم بختیاری(نشر معتبر)1393
داستان کوتاه:
ـ پدر ایل(داستان کوتاه برای کودکان و نوجوانان)،نشر ایل شهرکرد1378
تحصیلات: کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی
کتابشناسی:
شعر
-اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف می زنم(نشر نیم نگاه)1382
-آسمان حرفی از گیسوان لی لی بود(نشر پازی تیگر)1384
-از عصای شکسته ی نیچه تا عصر مچاله ی لورکا(نشر سخن گستر)1391
-نان ونمک میان گیسوان تهمینه(نشر افراز)1392
-من ما بودم با دو فاعل اضافی(نشر نوید شیراز)1392
ـ سِرنادهای میترائیک(نشر نصیرا)1393
ـ همه کلمات در میدان ونک پیاده می شوند(نشرکاکتوس)1393
نقد ادبی:
ـ کلمات بیش از آدمی رنج می برند(آنتولوژی شعر شاعران امروز)2 جلد(نشر قطره)1393
تحقیق و پژوهش:
ـ دانشنامه قوم بختیاری(نشر معتبر)1393
داستان کوتاه:
ـ پدر ایل(داستان کوتاه برای کودکان و نوجوانان)،نشر ایل شهرکرد1378
Chat Conversation End
NIMALOGY,english
Moj Magazine Nima Special 2015
Nima through his insights and researches frequently gets into the heart of the matter and never let the abundant traditionalists and classicists taken him and his so called New Poetry as hostages. He is savvy and knowledgable , and so confident to himself , and more so to his limited audience and followers, and still more often faithful to what he discovered and built to revolutionize now dormant Persian Poetry
Nima through his insights and researches frequently gets into the heart of the matter and never let the abundant traditionalists and classicists taken him and his so called New Poetry as hostages. He is savvy and knowledgable , and so confident to himself , and more so to his limited audience and followers, and still more often faithful to what he discovered and built to revolutionize now dormant Persian Poetry
MBR:MOHAMAD MOKHTARI'S 70 YRS LOVE POEMS
مجله موج Moj Magazine
هفتاد سال عاشقانه محمد مختارى با وجود محدوديت ها اما با نگره يى انتقادى و تحليلى در طرح مقدمه و وفادارى و رعايت آمانت وانصاف در گزينش شعرها يكى از معدود انتولوژ ى هاى موجود شعر امروز ايران و سرمشقى براى رهرو ان ابن راه است. با ز نشر اين كتاب كم نظير و بديل را به انتشارات بوتيمار و همچنين به محمد مختارى شاعر و ناقد تبريك مى گوييم
بررسى كتاب موج
MBR: Moj Book Review
هفتاد سال عاشقانه محمد مختارى با وجود محدوديت ها اما با نگره يى انتقادى و تحليلى در طرح مقدمه و وفادارى و رعايت آمانت وانصاف در گزينش شعرها يكى از معدود انتولوژ ى هاى موجود شعر امروز ايران و سرمشقى براى رهرو ان ابن راه است. با ز نشر اين كتاب كم نظير و بديل را به انتشارات بوتيمار و همچنين به محمد مختارى شاعر و ناقد تبريك مى گوييم
بررسى كتاب موج
MBR: Moj Book Review
A*SH*N*A:JAMAAL BAAZDAAR
جمال بازدار JAMAAL BAAZDAAR
A*SH*N*A
بر دیرترین گذرگاه ِ رویا ،
خود را
سلحشوری مست می یابم..
خود را
سلحشوری مست می یابم..
نشئه ی فتح ِ دروازه ی ایزدان..
رویینه تنی شکسته سلیح ،
بی باک ،
با دو کمان در دست ؛
"ساز و برگ ِ ابروانت "
بی باک ،
با دو کمان در دست ؛
"ساز و برگ ِ ابروانت "
Friday, January 30, 2015
A*SH*N*A:AHMAD SINA
اووووو.....
شنِ شروع !
پوکه ی دوددد ، به هراس سحرگاه
محجبه ای کبود
خفه ی نگفته و
تحت الحنکِ
هشتی ی فَک ِ
شکسته
هایی که صدا را منعکس می کند!
اسناد اعتباری را و اوراق عبادی را
صورت دریده ی و سرعت دره و
حُفره ی آه های ممتد
آبله ی قهقه در
گلوی بَدبَده ؛
مردِ بی پشت و رو ،
زنجیر و قمه ؛
مدیحه ی نا تمامِ
تولیدِ گذشته
و ساختمانِ غولِ بیابان ؛
او؛
ا ستراق سمع ِ
جوشش هسته ای؛ پتِ پتِ فتیله
زانو زده ، پیشِ مرجانه ی جادو
گناهانِ نکرده و ،
اعلامیه ی باد کرده
از گردن
چاقو کشی هیاهو -
و چند قانون ِ ساده ی زمانه ی
صلح ؛ اوووووووووو.......
رعایت قاعده ی
وحدتِ وجود
سطرِ شکسته در سطحِ بسته ؛
بوهای شامه؛ ،دندانِ افتاده
در ابلقِ و
سُرخ و زردِ
دلمه بسته !
A*SH*N*A:SHAMLU:هوای تازه
احمد شاملو AHMAD SHAMLU
A*SH*N*A
هوای تازه
از زخم قلب «آبائی»
-----------------------
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال! ــ
-----------------------
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال! ــ
از زرهِ جامهتان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...
□
دخترانِ رودِ گِلآلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشقهای دور
روزِ سکوت و کار
شبهای خستگی!
دخترانِ روز
بیخستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...
□
دخترانِ رودِ گِلآلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشقهای دور
روزِ سکوت و کار
شبهای خستگی!
دخترانِ روز
بیخستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ
در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق ــ
در رقصِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوانِ فوارهییِتان را
خواهید برفراشت؟
______________
ازدفترِ :هوایِ تازه
---
در رقصِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوانِ فوارهییِتان را
خواهید برفراشت؟
______________
ازدفترِ :هوایِ تازه
---
برایِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنارِ خود حس کنم.
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنارِ خود حس کنم.
دریاهای چشمِ تو خشکیدنیست
من چشمهیی زاینده میخواهم.
من چشمهیی زاینده میخواهم.
پستانهایت ستارههای کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی میخواهم:
آن سوی ستاره من انسانی میخواهم:
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم،
انسانی که به دستهای من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم،
انسانی در کنارِ من
تا به دستهای انسانها نگاه کنیم،
انسانی در کنارم، آینهیی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم...
انسانی که من او را بگزینم،
انسانی که به دستهای من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم،
انسانی در کنارِ من
تا به دستهای انسانها نگاه کنیم،
انسانی در کنارم، آینهیی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم...
خدایان نجاتم نمیدادند
پیوندِ تُردِ تو نیز
نجاتم نداد
پیوندِ تُردِ تو نیز
نجاتم نداد
نه پیوندِ تُردِ تو
نه چشمها و نه پستانهایت
نه دستهایت
نه چشمها و نه پستانهایت
نه دستهایت
کنارِ من قلبت آینهیی نبود
کنارِ من قلبت بشری نبود...
.
.
.
بدرود
هوای تازه
کنارِ من قلبت بشری نبود...
.
.
.
بدرود
هوای تازه
---
نگاه کن
1
سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک .
سالِ روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد .
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری *
سالِ خونِ مرتضا*
سالِ کبیسه ...
2
زنده گی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گم شده آزادند
آزاد و پاک ...
3
من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می گوید « مأیوس نباش » ؟ -
من امیدم را در یأس یافتم
مهتاب ام را در شب
عشق ام را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم
گُر گرفتم .
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک .
سالِ روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد .
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری *
سالِ خونِ مرتضا*
سالِ کبیسه ...
2
زنده گی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گم شده آزادند
آزاد و پاک ...
3
من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می گوید « مأیوس نباش » ؟ -
من امیدم را در یأس یافتم
مهتاب ام را در شب
عشق ام را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم
گُر گرفتم .
زنده گی با من کینه داشت
من به زنده گی لبخند زدم ،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم ،
چرا که زنده گی ، سیاهی نیست
چرا که خاک ، خوب است .
من به زنده گی لبخند زدم ،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم ،
چرا که زنده گی ، سیاهی نیست
چرا که خاک ، خوب است .
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد در رسید :
سالِ اشکِ پوری ، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی .
و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم .
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد در رسید :
سالِ اشکِ پوری ، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی .
و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم .
تو خوبی
و این همه ی اعتراف هاست .
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست می گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود .
4
تو خوبی
و من بدی نبودم .
تورا شناختم تو را یافتم تو را یافتم و حرف هایم همه شعر شد
سبک شد .
عقده هایم شعر شد سنگینی ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه ی شعر ها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند آب نغمه اش را
خواند
به تو گفتم : « گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم . »
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در آمد .
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه ی اقرار هاست ، بزرگترین اقرار هاست . –
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم .
5
دل ام می خواهد خوب باشم
دل ام می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن :
با من بمان !
و این همه ی اعتراف هاست .
من راست گفته ام و گریسته ام
و این بار راست می گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود .
4
تو خوبی
و من بدی نبودم .
تورا شناختم تو را یافتم تو را یافتم و حرف هایم همه شعر شد
سبک شد .
عقده هایم شعر شد سنگینی ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه ی شعر ها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند آب نغمه اش را
خواند
به تو گفتم : « گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم . »
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در آمد .
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه ی اقرار هاست ، بزرگترین اقرار هاست . –
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم .
5
دل ام می خواهد خوب باشم
دل ام می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن :
با من بمان !
دفتر هوای تازه
1334
• - پوری و مرتضا ، نام های کوچکِ کیوان و همسرش . نگاه کنید به یادداشت شعرِ
" از عموهای ات "
از عموهای ات :
• این شعر ، خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود . در اعدام مبارزان سازمانِ نظامی عموماً و مرتضا کیوان خصوصاً نوشته شد . مرتضا نزدیک ترین دوست من بود . انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندیِ شگفت انگیز . قتل نا به هنگام اش هرگز برای من کهنه نشده و حتا اکنون که این سطور را می نویسم ( دوم مرداد 67 ) پس از 35 سال هنوز غم اش چنان در دل ام تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیده ام .
1334
• - پوری و مرتضا ، نام های کوچکِ کیوان و همسرش . نگاه کنید به یادداشت شعرِ
" از عموهای ات "
از عموهای ات :
• این شعر ، خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود . در اعدام مبارزان سازمانِ نظامی عموماً و مرتضا کیوان خصوصاً نوشته شد . مرتضا نزدیک ترین دوست من بود . انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندیِ شگفت انگیز . قتل نا به هنگام اش هرگز برای من کهنه نشده و حتا اکنون که این سطور را می نویسم ( دوم مرداد 67 ) پس از 35 سال هنوز غم اش چنان در دل ام تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیده ام .
منبع یادداشت ها : بخش " یادداشت ها و توضیحات " مجموعه ی آثار ، دفتر یکم : شعرها
---
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانهاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریادِ همه توفانهاست،
من آن سردابِ تاریکم که در من
آتشِ همه ایمانهاست.
"شبانه"
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانهاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریادِ همه توفانهاست،
من آن سردابِ تاریکم که در من
آتشِ همه ایمانهاست.
"شبانه"
از دفتر هوای تازه ۱۳۳۱
از دریچه
با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد
میکنم از چشمِ خوابآلودهی خود
صبحدم
بیرون
نگاهی:
با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد
میکنم از چشمِ خوابآلودهی خود
صبحدم
بیرون
نگاهی:
در مه آلوده هوای خیسِ غمآور
پارهپاره رشتههای نقره در تسبیحِ گوهر...
در اجاقِ باد، آن افسردهدل آذر
کاندکاندک برگهای بیشههای سبز را بیشعله میسوزد...
پارهپاره رشتههای نقره در تسبیحِ گوهر...
در اجاقِ باد، آن افسردهدل آذر
کاندکاندک برگهای بیشههای سبز را بیشعله میسوزد...
من در اینجا ماندهام خاموش
بر جا ایستاده
سرد
جاده خالی
زیرِ باران!
.
.
.
انتظار
هوای تازه
۱۳۲۸
---
بر جا ایستاده
سرد
جاده خالی
زیرِ باران!
.
.
.
انتظار
هوای تازه
۱۳۲۸
---
چشمان سیاه تو فریب ات می دهند
ای جوینده ی بی گناه!
تو مرا هیچ گاه در ظلمات پیرامون من بازنتوانی یافت؛
چرا که در نگاه تو آتش اشتیاقی نیست.
ای جوینده ی بی گناه!
تو مرا هیچ گاه در ظلمات پیرامون من بازنتوانی یافت؛
چرا که در نگاه تو آتش اشتیاقی نیست.
مرا روشن تر می خواهی
از اشتیاق به من در برابر من پرشعله تر بسوز
ورنه مرا در این ظلمات بازنتوانی یافت
ورنه هزاران چشم تو فریب ات خواهد داد، جوینده ی بی گناه!
بایست و چراغ اشتیاقت را شعله ورتر کن.
از اشتیاق به من در برابر من پرشعله تر بسوز
ورنه مرا در این ظلمات بازنتوانی یافت
ورنه هزاران چشم تو فریب ات خواهد داد، جوینده ی بی گناه!
بایست و چراغ اشتیاقت را شعله ورتر کن.
□
از نگفته ها، از نسروده ها پرم؛
از اندیشه های ناشناخته و
اشعاری که بدان ها نیندیشیده ام.
عقده ی اشک من درد پری، درد سرشاری ست.
و باقی ناگفته ها سکوت نیست، ناله یی ست.
از اندیشه های ناشناخته و
اشعاری که بدان ها نیندیشیده ام.
عقده ی اشک من درد پری، درد سرشاری ست.
و باقی ناگفته ها سکوت نیست، ناله یی ست.
اکنون زمان گریستن است،
اگر تنها بتوان گریست،
یا به رازداری ی دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت،
یا دست کم به درها که در آنان احتمال گشودنی هست به روی نابه کاران.
اگر تنها بتوان گریست،
یا به رازداری ی دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت،
یا دست کم به درها که در آنان احتمال گشودنی هست به روی نابه کاران.
با اینهمه به زندان من بیا که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید.
اما چگونه، به راستی چگونه
در قعر شبی این چنین بی ستاره،
زندان مرا بی سرود و صدا مانده
باز توانی شناخت؟
اما چگونه، به راستی چگونه
در قعر شبی این چنین بی ستاره،
زندان مرا بی سرود و صدا مانده
باز توانی شناخت؟
□
ما در ظلمتیم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت،
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت،
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند،
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند،
ما خاموشیم
زیرا که دیگر هیچ گاه به سوی شما باز نخواهیم آمد،
و گردن افراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم،
بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشیم.
زیرا که دیگر هیچ گاه به سوی شما باز نخواهیم آمد،
و گردن افراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم،
بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشیم.
□
کنار حوض شکسته درختی بی بهار از نیروی عصاره ی مدفون خویش می پوسد.
و ناپاکی آرام آرام رخساره ها را از تابش بازمی دارد.
و ناپاکی آرام آرام رخساره ها را از تابش بازمی دارد.
عشق های معصوم، بی کار و بی انگیزه اند.
دوست داشتن
از سفرهای دراز تهی دست بازمی گردد.
دوست داشتن
از سفرهای دراز تهی دست بازمی گردد.
زیر سرتاق های ویران سرای مشترک،
زنان نفرت انگیز،
در حجاب سیاه بی پردگی خویش
به غمنامه ی مرگ پیام آوران خدایی جلاد و جبرکار گوش می دهند v
و بر ناکامی گنداب طعمه جوی خویش اشک می ریزند.
زنان نفرت انگیز،
در حجاب سیاه بی پردگی خویش
به غمنامه ی مرگ پیام آوران خدایی جلاد و جبرکار گوش می دهند v
و بر ناکامی گنداب طعمه جوی خویش اشک می ریزند.
خدای مهربان بی برده ی من جبرکار و خوف انگیز نیست،
من و او به مرزهای انزوایی بی امید رانده شده ایم.
ای هم سرنوشت زمینی شیطان آسمان!
تنهایی تو و ابدیت بی گناهی،
بر خاک خدا، گیاه نورسته یی نیست.
من و او به مرزهای انزوایی بی امید رانده شده ایم.
ای هم سرنوشت زمینی شیطان آسمان!
تنهایی تو و ابدیت بی گناهی،
بر خاک خدا، گیاه نورسته یی نیست.
□
هرگز چشمی آرزومند به سرگشتگی تان نخواهد گریست،
در این آسمان محصور ستاره یی جلوه نخواهد کرد
و خدایان بیگانه شما را هرگز به پناه خود پذیره نخواهند آمد.
چرا که قلب ها دیگر جز فریبی آشکاره نیست؛
و در پناهگاه آخرین، اژدها بیضه نهاده است.
در این آسمان محصور ستاره یی جلوه نخواهد کرد
و خدایان بیگانه شما را هرگز به پناه خود پذیره نخواهند آمد.
چرا که قلب ها دیگر جز فریبی آشکاره نیست؛
و در پناهگاه آخرین، اژدها بیضه نهاده است.
چون قایق بی سرنشین،
در شب ابری،
دریاهای تاریک را به جانب غرقاب آخرین طی کنیم.
امید درودی نیست...
امید نوازشی نیست...
در شب ابری،
دریاهای تاریک را به جانب غرقاب آخرین طی کنیم.
امید درودی نیست...
امید نوازشی نیست...
۱۳۳۵
احمد شاملو - هوای تازه - از مرز انزوا
بهار ِ خاموش
:
بر آن فانوس کهش دستی نیفروخت
بر آن دوکی که بر رَف بیصدا ماند
بر آن آیینهی ِ زنگار بسته
بر آن گهواره کهش دستی نجنباند
بر آن دوکی که بر رَف بیصدا ماند
بر آن آیینهی ِ زنگار بسته
بر آن گهواره کهش دستی نجنباند
بر آن حلقه که کس بر در نکوبید
بر آن در کهش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کساش ننهاده دیری پای بر سر ــ
بهارِ منتظر بیمصرف افتاد!
بر آن در کهش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کساش ننهاده دیری پای بر سر ــ
بهارِ منتظر بیمصرف افتاد!
به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کویی صدایی کرد و اِستاد
ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.
به هر کویی صدایی کرد و اِستاد
ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.
نه دود از کومهیی برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دَم به نی داد
نه گُل رویید، نه زنبور پر زد
نه مرغِ کدخدا برداشت فریاد.
نه چوپانی به صحرا دَم به نی داد
نه گُل رویید، نه زنبور پر زد
نه مرغِ کدخدا برداشت فریاد.
□
به صد امید آمد، رفت نومید
بهار ــ آری بر او نگشود کس در.
درین ویران به رویش کس نخندید
کساش تاجی ز گُل ننهاد بر سر.
به صد امید آمد، رفت نومید
بهار ــ آری بر او نگشود کس در.
درین ویران به رویش کس نخندید
کساش تاجی ز گُل ننهاد بر سر.
کسی از کومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.
هوا با ضربههای ِ دف نجنبید
گُلی خودروی برنامد ز باغی.
نه آدمها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه… ده خاموش، خاموش.
نه کبکانجیر میخوانَد به دره
نه بر پسته شکوفه میزند جوش.
به هیچ ارابهیی اسبی نبستند
سرودِ پُتکِ آهن گر نیامد
کسی خیشی نبُرد از ده به مزرع
سگِ گله به عوعو در نیامد.
کسی پیدا نشد غم ناک و خوشحال
که پا بر جادهی ِ خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدمِ سال
که شادان یا غمین آهی بر آرد.
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.
هوا با ضربههای ِ دف نجنبید
گُلی خودروی برنامد ز باغی.
نه آدمها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه… ده خاموش، خاموش.
نه کبکانجیر میخوانَد به دره
نه بر پسته شکوفه میزند جوش.
به هیچ ارابهیی اسبی نبستند
سرودِ پُتکِ آهن گر نیامد
کسی خیشی نبُرد از ده به مزرع
سگِ گله به عوعو در نیامد.
کسی پیدا نشد غم ناک و خوشحال
که پا بر جادهی ِ خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدمِ سال
که شادان یا غمین آهی بر آرد.
غروبِ روزِ اول لیک، تنها
درین خلوت گهِ غوکانِ مفلوک
به یادِ آن حکایتها که رفتهست
ز عمقِ برکه یک دَم ناله زد غوک…
درین خلوت گهِ غوکانِ مفلوک
به یادِ آن حکایتها که رفتهست
ز عمقِ برکه یک دَم ناله زد غوک…
□
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویران سرای ِ محنتآور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در !
درین ویران سرای ِ محنتآور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در !
احمد شاملو
دفتر ِ _ هوای ِ تازه_
۱۳۲۸
دفتر ِ _ هوای ِ تازه_
۱۳۲۸
بیابان را، سراسر، مه گرفتهست.
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیانِ گرمِ مه، عرق میریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفتهست. [میگوید به خود، عابر]
سگانِ قریه خاموشاند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در
درگاه میبیند، به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفتهست... با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح میپایید مردانِ جسور از خفیهگاهِ خود به دیدارِ عزیزان بازمیگشتند.»
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیانِ گرمِ مه، عرق میریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفتهست. [میگوید به خود، عابر]
سگانِ قریه خاموشاند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در
درگاه میبیند، به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفتهست... با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح میپایید مردانِ جسور از خفیهگاهِ خود به دیدارِ عزیزان بازمیگشتند.»
بیابان را
سراسر
مه گرفتهست.
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
بیابان، خسته لببسته نفسبشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق میریزدش آهسته از هر بند...
.
.
.
مه
هوای تازه
۱۳۳۲
سراسر
مه گرفتهست.
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
بیابان، خسته لببسته نفسبشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق میریزدش آهسته از هر بند...
.
.
.
مه
هوای تازه
۱۳۳۲
A*SH*N*A:KHAYYAM EBRAHIMIخیام ابراهیمی
A*SH*N*A:KHAYYAM EBRAHIMIخیام ابراهیمی
ما هیـــچ، ما نگاه
==========
بی برگ و بار
از هم چه میخواهیم؟
تک افتادهایم در انزوایِ فصلی قانونی
که برفی نمیزاید از زهدانِ پاره پارهیِ آسمانی
که مَأمنِ چشمه و رود است و
حسرتی در تنورِ تابستان.
برّهای نمانده جز "مـا" برای چوپانی
میانِ زوزههایِ این همه گرگ
که خویش را میدرّند به سرخوشی
در غیابِ ما.
==========
بی برگ و بار
از هم چه میخواهیم؟
تک افتادهایم در انزوایِ فصلی قانونی
که برفی نمیزاید از زهدانِ پاره پارهیِ آسمانی
که مَأمنِ چشمه و رود است و
حسرتی در تنورِ تابستان.
برّهای نمانده جز "مـا" برای چوپانی
میانِ زوزههایِ این همه گرگ
که خویش را میدرّند به سرخوشی
در غیابِ ما.
در انزوایِ قانونیِ "شدن"
نه طعام گرگیم و
نه طعمهیِ ماهی
تا پناه شویم، گرم شویم در هم
به مهری که باید...
زمستانِ بیبُـتّـِهیِ گرمی است!
که چشمِ یخهایمان را آب میکند
تا بُـخـــارِ آخر
پیش از بهار...
...
بی برگ و بار
از هم چه میخواهیم؟
لاغر و توُ در توُ، تنیده در هم
از هم چه میخواهیم؟
شعر یا داستانِ؟
یـــا دندانِ طلایِ مُردارِ دشمنی که "من" نیست!
عتیقه نافلهای، غنیمتی از سپاهِ کفر
تا میانِ دو کاسبِ هرزه دریده شود به فراموشی.
خون یا شراب و نان؟
...
از هم چه میخواهیم؟
سکهای نگاه
برایِ اعتماد به دارائیِ خویش در تورّمِ یَـأس
یا برایِ گرسنگیهایِ روزِ مبادایِ خیالی تهی؟
...
از هم چه میخواهیم؟
پشیزی لبخند برایِ رشوه به وَهم
یـا پایِ لنگی
که عصا شویم
بین مثلثِ نان و خواب و مبال؟
عطشی، تا آب شویم
و بودن را در خویش بشوئیم بـا شدن
خوش دلانه از افزایشِ دیگری یا خویش؟
بــا دردی از کاهش دیگری یا خویش؟
...
از هم چه میخواهیم؟
یک عضوِ مکنده با دردِ مکشی از خالی
برای التیامِ شکمی با نانِ جان؟
یــــا لذتی
برایِ دادن و بخشودن
و یـا گرفتن و ربـــودن؟
...
از هم چه میخواهیم؟
جز راه
راهِ رهایی از سرگیجه، گرد خویش؟
راهی برایِ سرد و گرم شدن؟
جز این شدن
زیاد و گـــاه کم شدن؟
بر چشم و گونههایِ خشک
نم شدن؟
زِ بـــــازدَمِ غیر، دَم شدن؟
رها شدن از بغضِ اندام و
تماشا و تماشاچی شدن به نامِ نامیِ رفـیــــق؟
برای خالی و پر شدن
از خدا
خدایی که تویی
و شیطانی که منم!
بی برگ و بار
تــــــوُ در تـــــوُ
تنیـده در هـم.
تا نـــورِ مهری از لابلایِ ما بگذرد
و سایه بیندازد از میانِ نبودنهایمان
گردِ دانهیِ خیسِ خزیده در خاک...
تا بهار و تابستان و پائیـــز
و زمستانی پر برف
که امیدِ تابستان است و
بهار نیست.
...
بی برگ و بــار
از هم چه میخواهیم؟
بی دریغ
فراگیر
حیاتبخش
چون نـــور و آب و هوا.
........................................
خیام ابراهیمی
9 بهمن 1393
عکس از: خیام ابراهیمی
دی 1393/ نمک آبرود
---
نه طعام گرگیم و
نه طعمهیِ ماهی
تا پناه شویم، گرم شویم در هم
به مهری که باید...
زمستانِ بیبُـتّـِهیِ گرمی است!
که چشمِ یخهایمان را آب میکند
تا بُـخـــارِ آخر
پیش از بهار...
...
بی برگ و بار
از هم چه میخواهیم؟
لاغر و توُ در توُ، تنیده در هم
از هم چه میخواهیم؟
شعر یا داستانِ؟
یـــا دندانِ طلایِ مُردارِ دشمنی که "من" نیست!
عتیقه نافلهای، غنیمتی از سپاهِ کفر
تا میانِ دو کاسبِ هرزه دریده شود به فراموشی.
خون یا شراب و نان؟
...
از هم چه میخواهیم؟
سکهای نگاه
برایِ اعتماد به دارائیِ خویش در تورّمِ یَـأس
یا برایِ گرسنگیهایِ روزِ مبادایِ خیالی تهی؟
...
از هم چه میخواهیم؟
پشیزی لبخند برایِ رشوه به وَهم
یـا پایِ لنگی
که عصا شویم
بین مثلثِ نان و خواب و مبال؟
عطشی، تا آب شویم
و بودن را در خویش بشوئیم بـا شدن
خوش دلانه از افزایشِ دیگری یا خویش؟
بــا دردی از کاهش دیگری یا خویش؟
...
از هم چه میخواهیم؟
یک عضوِ مکنده با دردِ مکشی از خالی
برای التیامِ شکمی با نانِ جان؟
یــــا لذتی
برایِ دادن و بخشودن
و یـا گرفتن و ربـــودن؟
...
از هم چه میخواهیم؟
جز راه
راهِ رهایی از سرگیجه، گرد خویش؟
راهی برایِ سرد و گرم شدن؟
جز این شدن
زیاد و گـــاه کم شدن؟
بر چشم و گونههایِ خشک
نم شدن؟
زِ بـــــازدَمِ غیر، دَم شدن؟
رها شدن از بغضِ اندام و
تماشا و تماشاچی شدن به نامِ نامیِ رفـیــــق؟
برای خالی و پر شدن
از خدا
خدایی که تویی
و شیطانی که منم!
بی برگ و بار
تــــــوُ در تـــــوُ
تنیـده در هـم.
تا نـــورِ مهری از لابلایِ ما بگذرد
و سایه بیندازد از میانِ نبودنهایمان
گردِ دانهیِ خیسِ خزیده در خاک...
تا بهار و تابستان و پائیـــز
و زمستانی پر برف
که امیدِ تابستان است و
بهار نیست.
...
بی برگ و بــار
از هم چه میخواهیم؟
بی دریغ
فراگیر
حیاتبخش
چون نـــور و آب و هوا.
........................................
خیام ابراهیمی
9 بهمن 1393
عکس از: خیام ابراهیمی
دی 1393/ نمک آبرود
---
وَهمِ "شاهدزدِ" بَنگی
============
موریانهها بال بال زنان
دزدانِ معــــراج در ساقههایِ خشکند و
"ساقهها" ریشه در زندانِ خــــاک...
از رنگهایِ تسلیمِ گـیـــاه
آرایشِ غلیظی کرده شاهدزدِ ولایتِ آه
بالهایِ نازک سقوط را
به تاویلِ بلندایِ پروازِ کبوتران...
خـُـمارِ قبضِ گندمزار
و نشئه در بسطِ آتشِ خرمن و وافورِ خشکِ دار
لمیده بر سهمِ "کبوتران"
از بسترِ ملکِ مُشاع
بَنگ بَنگ میچکاند
به وَهمِ سایهیِ مورچهخوار
...
آه...!
که میانِ تَکَثّرِ مترسکها
دود شد "وحدت" از ترسِ پرواز و
ماتِ کیشِ خویش از آغاز.
و "تــــو" ای والیِ ولایتِ موریانهها
به دودِ وَهمِ افیونِ گیاهی
منگِ "بیگ بنگِ" ازلی هنـــوز!
که تَوَهُمِ خودآ بودنَت
هزار و چهارصد یزید، ویروسِ مرگ شد
میانِ ذراتِ لایتناهیِ خدایی که ماست و
پنیرِ وحدت نمیشود به خیکِ سفالینِ خاکِ.
میان قیلولههایِ عصرِ جدید
میانِ خوابِ زنجیرهایِ بَدَویت در ابدیت...
دود کن بالهای آزاده را
که بیداریِ ما از این افیونِ بیدینی
مرگِ تو باشد و
ما هنــــوز خوابیم
به تنگنایِ چوبسیگارت.
.................................
خیام ابراهیمی
13 بهمن 1393
عکس: نمائی از فیلم آرایش غلیظ/ ساخته حمید نعمتالله
============
موریانهها بال بال زنان
دزدانِ معــــراج در ساقههایِ خشکند و
"ساقهها" ریشه در زندانِ خــــاک...
از رنگهایِ تسلیمِ گـیـــاه
آرایشِ غلیظی کرده شاهدزدِ ولایتِ آه
بالهایِ نازک سقوط را
به تاویلِ بلندایِ پروازِ کبوتران...
خـُـمارِ قبضِ گندمزار
و نشئه در بسطِ آتشِ خرمن و وافورِ خشکِ دار
لمیده بر سهمِ "کبوتران"
از بسترِ ملکِ مُشاع
بَنگ بَنگ میچکاند
به وَهمِ سایهیِ مورچهخوار
...
آه...!
که میانِ تَکَثّرِ مترسکها
دود شد "وحدت" از ترسِ پرواز و
ماتِ کیشِ خویش از آغاز.
و "تــــو" ای والیِ ولایتِ موریانهها
به دودِ وَهمِ افیونِ گیاهی
منگِ "بیگ بنگِ" ازلی هنـــوز!
که تَوَهُمِ خودآ بودنَت
هزار و چهارصد یزید، ویروسِ مرگ شد
میانِ ذراتِ لایتناهیِ خدایی که ماست و
پنیرِ وحدت نمیشود به خیکِ سفالینِ خاکِ.
میان قیلولههایِ عصرِ جدید
میانِ خوابِ زنجیرهایِ بَدَویت در ابدیت...
دود کن بالهای آزاده را
که بیداریِ ما از این افیونِ بیدینی
مرگِ تو باشد و
ما هنــــوز خوابیم
به تنگنایِ چوبسیگارت.
.................................
خیام ابراهیمی
13 بهمن 1393
عکس: نمائی از فیلم آرایش غلیظ/ ساخته حمید نعمتالله
شتر، انسان، آدم
===========
نه!
وَهــــم نیست!
گـاهـی، دسیسهیِ سراب
جاری میکند من را
از عزمِ گـــورهایِ دستجمعیِ ضَمـیـر
وَ ابرهایِ سپـیـــــــدِ مهاجر
آئیــــنه میبـارَنــد بـر یَــأسِ کــویـــر
که تصویرِ رَدّی از پاهایِ سـبزِ حضـــور را
به چشمانِ منتظرِ آبیِ آسمان
نویـــــد دهند:
"انسان
آدم میشود گاهی
در جستجویِ امیـــد"!
...
اُشتُر
نَـحــر میشود روزی
در امیدِ ساربان!
...
خیام ابراهیمی
===========
نه!
وَهــــم نیست!
گـاهـی، دسیسهیِ سراب
جاری میکند من را
از عزمِ گـــورهایِ دستجمعیِ ضَمـیـر
وَ ابرهایِ سپـیـــــــدِ مهاجر
آئیــــنه میبـارَنــد بـر یَــأسِ کــویـــر
که تصویرِ رَدّی از پاهایِ سـبزِ حضـــور را
به چشمانِ منتظرِ آبیِ آسمان
نویـــــد دهند:
"انسان
آدم میشود گاهی
در جستجویِ امیـــد"!
...
اُشتُر
نَـحــر میشود روزی
در امیدِ ساربان!
...
خیام ابراهیمی
---
Thursday, January 29, 2015
A*SH*N*A:ALI MOMENI
سرم آویخته
چون میوه ای پوسیده از گردن
به روی صخره سینه / آتشی
چون میوه ای پوسیده از گردن
به روی صخره سینه / آتشی
ویا "یایی"
که بی باده
کشیده ،بار تن
باید نباید کرد
واین سو را به آن سو کرد باید
عاقبت از مرگ
نوعی رسم
شبیه سهمی ی سرخ دو پستانی
که از کوهان نرمش
برف می بارد
هوا از مرگ او ،ابر سیاه در درون را
از دهانی تا دهان کودک دیگر
دو چخماخ سپید شعر وشیر خویش می سازد
ببار ای آسمان
از آسمان برفی که بنشیند
میان ناودان قندیل چخماخی
که آتش را ،عظیم اسم می سازد
عظیم اسم آتش
در دهان کودک قنداقی قلبی
که اورا باز
منوچهرم ،منوچهرم صدا میزد
علی مومنی
برای سالگرد منوچهر
که بی باده
کشیده ،بار تن
باید نباید کرد
واین سو را به آن سو کرد باید
عاقبت از مرگ
نوعی رسم
شبیه سهمی ی سرخ دو پستانی
که از کوهان نرمش
برف می بارد
هوا از مرگ او ،ابر سیاه در درون را
از دهانی تا دهان کودک دیگر
دو چخماخ سپید شعر وشیر خویش می سازد
ببار ای آسمان
از آسمان برفی که بنشیند
میان ناودان قندیل چخماخی
که آتش را ،عظیم اسم می سازد
عظیم اسم آتش
در دهان کودک قنداقی قلبی
که اورا باز
منوچهرم ،منوچهرم صدا میزد
علی مومنی
برای سالگرد منوچهر
A*SH*N*A:HOSSEIN SHARANG:BBC
Hossein Sharangحسین شرنگ
ا*ش*ن*ا A*SH*N*A
بی بی سی
بی بی سیرک
بی بی سیخ
بی بی سیر
بی بی سیرسیرک
بی بی سیندرلال
بی بی سینمارمولک
بی بی سیرجانناپذیر
بی بی سیبِ کرمو
بی بی سیرابی
بی بی سیمِ اول و آخر
بی بی سیدا
بی بی سینوسکسینوسوسمارگیر
بی بی سیخونکی به دیگران انگشتی به خود
بی بی سییرافاکس
بی بی سی گوزک
بی بی سی یو این هل
بی بی سینهزن
بی بی سیکیمخیاری
بی بی سیریش
بی بی سیذارتانتال
بی بی سیفونکش
بی بی سیمانِ عقل
بی بی سلیوگندمگون
بی بی سیگارمونیکاگیت
بی بی سینک+بی بی سیفلیس(ای براوو بی بی سیمین کاظمیجان!)
بی بی سیک(ای براوو کیا شلمنی!)
ARDESHIR MOHASSESS COUNTRY/MOHASSESS NAKED FOREVER
Dr.Faramarz Soleimani
IT IS A COUNTRY HE LIVED
IT IS A REALM WE LIVE WITH HIM
IT IS ARDESHIR MOHASSESS COUNTRY
...And Mohassess is naked forever!
---
Obeid of Zakan started the whole game
And Ardeshir of Gilan
Caught the ball
And ran with the others
On a rooftop with two open ends
Sometimes I went to see him
If still playing
He was
He opened the window
of Fifth Avenue
To the world
And the window
Was stil wide open
His nakedness
Of seeing the world naked
When nakedness
Brutally is naked
In front of our eyes
And the whole game
Is played by us
On rooftop.
Copyright 2009 Dr Faramarz Soleimani
International Library of Poetry
IT IS A COUNTRY HE LIVED
IT IS A REALM WE LIVE WITH HIM
IT IS ARDESHIR MOHASSESS COUNTRY
...And Mohassess is naked forever!
---
Obeid of Zakan started the whole game
And Ardeshir of Gilan
Caught the ball
And ran with the others
On a rooftop with two open ends
Sometimes I went to see him
If still playing
He was
He opened the window
of Fifth Avenue
To the world
And the window
Was stil wide open
His nakedness
Of seeing the world naked
When nakedness
Brutally is naked
In front of our eyes
And the whole game
Is played by us
On rooftop.
Copyright 2009 Dr Faramarz Soleimani
International Library of Poetry
Subscribe to:
Posts (Atom)