فرامرز سلیمانی
ناستالژیای یلدا
ناستالژیای یلدا
میآمد شب بلند
بلند میآمد شب
و درگاه پریشان را شانه میزد
تا گوشه میگرفت بر گوشهی نشست
گلوی تشنه میگشود به ولوله
ولوله و وآی و وای
همیشه آمده بود بلند
بلند همیشه آمده بود از گردش
تا درگاه را به اشارهیی پریشان وا مینهاد
یلدای همیشه بود
یاد همیشهی یلدایی
و
میوهگان یلدایی
انجیر و انار و انگور
گندم و گردو و بادام
و دانهها و آجیل
با اسپند و آتش
بلند میآمد شب
و درگاه پریشان را شانه میزد
تا گوشه میگرفت بر گوشهی نشست
گلوی تشنه میگشود به ولوله
ولوله و وآی و وای
همیشه آمده بود بلند
بلند همیشه آمده بود از گردش
تا درگاه را به اشارهیی پریشان وا مینهاد
یلدای همیشه بود
یاد همیشهی یلدایی
و
میوهگان یلدایی
انجیر و انار و انگور
گندم و گردو و بادام
و دانهها و آجیل
با اسپند و آتش
میآمد شب بلند
بلند میآمد شب
و سرو خزان گذران
طبق طبق
و چای و سماور
به یلدای مطبق . . .
بلند میآمد شب
و سرو خزان گذران
طبق طبق
و چای و سماور
به یلدای مطبق . . .
بالا بلند
با جامهی ترمه و شال
یلدامیآ ید
و با من میخواند
سرو چراغان به آذین
ارمغان دارد
تا بامداد دیگران
خرم روز زمستان باشد
آه یلدا
آه بلند شب
به زایش زمستانی
در درگاه
مهر همیشه باش !
آه بلند شب
به زایش زمستانی
در درگاه
مهر همیشه باش !
No comments:
Post a Comment