A*SH*N*A
لیلا صادقی LEILA SADEGHI
زاده ی ١٣٥٦
چراغی که اتاقم را روشن می کند از سقف آویزان می شود چرا
بابادک یکم
کتاب :گریز از مرکز ,مروارید , ١٣٩١
شستهایم هنوز دور سفره و اصلن از جایمان جم نخوردهایم و اصلن نرفته بودم جلوی تلویزیون بایستم و تو اصلن با خنده نگفته بودی برو کنار دارم نگاه میکنم و اصلن دور خودم نچرخیده بودم و...اما نگاه کرده بودی به انفجار و به موعظههای پیرمرد وسط میدان و جمعیتی که در خانهمان را میزدند و همینطورمشغول جویدن تکههای بدن ماهی بودی و دانههای برنج... دانههایی که قد کشیدهاند زیر فشاری از بخار.
میگویم به چی فکر میکردی؟
با نگاهی سریع از صورتم رد میشوی و دوباره به همان پیرمردی نگاه میکنی که پشت در خانه ایستاده و مردم اطرافش جمع شدهاند. بیآنکه پلک بزنی، میگویی دارم اینو میبینم.
------------
بخشی از رمان
پریدن به روایت رنگ»، لیلا صادقی، 1393، انتشارات خوارزمی
No comments:
Post a Comment