دیــوانــه تــر
...........
...........
از آسمان منی
تا که شانه هات
غربت ایام را
شماره می کند
تا که شانه هات
غربت ایام را
شماره می کند
■ ■
زمانه را
به گردش پائیزی ی علف
دریا به دریا
می برم
تا این ستاره
جز زلف کبود آب
رخساری نمی بیند
■ ■
از آسمان منی
که از خواب های من
دیوانه تر می چرخی و
شکوه ای نمی کنی.
زمانه را
به گردش پائیزی ی علف
دریا به دریا
می برم
تا این ستاره
جز زلف کبود آب
رخساری نمی بیند
■ ■
از آسمان منی
که از خواب های من
دیوانه تر می چرخی و
شکوه ای نمی کنی.
مجله تماشا، مهر 1357
_________سیروس راد منش __________________________
دیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. (غیاث ). منسوب به دیو و جن ، ضد فرزانه که منسوب بعقل وحکمت است . (از آنندراج ). || دیودیده . دیوزده . دیودار. جنی . زنجیری . دیوبخوریده . احمق . ابله . نادان . بی علم . بی دانش . (ناظم الاطباء). خل . چل . کالیو. || سفیه . ناقص عقل . کم خرد. سودایی . مقابل فرزانه و عاقل . مخبول . مخبط. تباه خرد :
کز این شاه دیوانه و تیزمغز
نه گفتار نیکو نه کردار نغز. ( فردوسی ).
نه گفتار نیکو نه کردار نغز. ( فردوسی ).
گفت سیرخورده گرسنه را مست و دیوانه پندارد گناه ما راست که براین صبر میکنیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
کجا دیوانه ای باشد به هر باب
که نز آتش بپرهیزد نه از آب . (ویس و رامین ).
که نز آتش بپرهیزد نه از آب . (ویس و رامین ).
از لغتنامهی دهخدا
No comments:
Post a Comment