Friday, December 26, 2014

POSTCARD WITHOUT BORDERS:POSTCARD FROM CARIBBEANS

فرامرز سلیمانی : شما چگونه موج تن را گم کردید ؟
و مرد می اندیشید تنها هر جا که رسید آن جا بود 
:
راهی  شدم به جانب خاک و خار 
هر بار که دریای من چشم سرابی داشت 
و سایه های جزیره ی جلبک و خون 
تنها سایه ی کبود انسان بود 
آفتاب تیره در آتشدانی تیره و تار 
من سپیدی را در گم گشته گی یافتم 
و سکوتی 
که آیین بومیان بود 
در دیار دریای غریب 
مرنگه می رقصند با پا های عریان 
روی بطری شیشه یی 
مرنگه می شکند و جرقه می زند 
به هر آواز 
تندیس باد را می تراشد هر دم با سرفه و تپش 
تا سلسله ی ساکت جزیره ها 
در جانب باد 
و راه در جانب آبی ی غبار 
راهی می شود 
پس شما چگونه موج تان را گم کردید ؟
گم شدن تان 
در آغوش باد 
و گم شدن باد 
در دستان ناوی 
که راهی به بندر ناشناس می برد 
نارگیل های کال بر سینه ی کاراییب و اطلس می لرزد 
آن که بر داربست غروب نشسته بود 
سایه ی انسان بود 
یا باد بان نخلی تنها بر باد 
تنی می لمد به بازار مفرغی تنی مفرغی به عناب و یشم ساییده 
تنی راهی ی مفرغی آواره ی دریای زمرد و عنبر 
اه کودکان زخمی ی توفان شما چگونه موج ها تان را گم کردید 
و مرد می اندیشید تنها هر جا که رسید آن جا بود و مرد تنها 
می اندیشید هر جا که رسیده بود و راهی بود 
و حاکمان زور و زر 
همیان شان را 
بیرون مرز ها انباشته اند 
پس شما چگونه موج تان را گم کردید 
و با خود می اندیشید 
تنها هر جا که رسیدید آن جا بود 

No comments:

Post a Comment