یلدائی :
نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی ست
میترا که زاده می شد یلدای من می آمد در عصر های اعتدال
و زمستان در پی او جاری بود
یلدای من می آمد بر منقار سیمرغ تا با من شاهنامه می خواند
و یلدای من هر شب با من شب می شد وقتی که ما چله می گرفتیم با هم در بی شمار شب و روز
که ما با مهر ملیح بوسه ها مان
توشیح می شدیم
بر لبان وقت
و تکه یی از من می آمد تا چراغ های تاریک رابطه با تو در باغ
و یلدای من که در تو زاده می شد
هزاران هزاران شب
از انقلاب زمستانی
شب فراق بود هر شب
که هست یلدایی
...
No comments:
Post a Comment