Monday, December 10, 2012

FAR SEA دریای دور


با درود به جناب دکتر فرامرز سلیمانی و کسب اجازه از ایشان.
شعری از استاد را که در سال های دور ،درست دو دهه پیش سال 1371 در مکزیک سروده اند ، و آن را در تیر ماه 74 در شماره 61_64 مجله ی وزبن کلک به چاپ سپرده اند را ، هم به عنوان سپاسی به پیشگاه آن عزیز و هم برای دوستانی که شاید دسترسی به این شعر زیبا نداشته باشند، در این پست می آورم. شعری زیبا و دل نوشته ای جذاب که در آن غم غربت را با مشام جان می شنوی. شعری زیبا و سرشار از تصویر زنده ، که نه همچون بسیاری از شعر های امروزین ، سر در گم بی معنایی است ؛ و نه آن چنان ساده و زود یاب که هر نا آشنا به زبان و ادب، و بیگانه با زبان استاد ، به راحتی به آن ره یابد. و شعر خوانشی یگانه را در پیش روی خواننده بگذارد. شعری با لایه هایی در پس واژه ها و زبانی که گاه یاد آور زبان شعرای آمریکای لاتین است. این تسلط و شناخت استاد را برفرهنگ و ادب آن سرزمین می رساند. که سال ها با آن محشور بوده و دست در ترجمه آن اشعار داشته است. خدای هر کجا هست به سلامتش داراد.

رضا نیک صفات
با سپس از مهربانی فراوان رضا نیک صفت عزیز ،همانطور که اشا ره شد نوشتن این شعر باز می گردد به بیست سال پیش در پورتو نووو ی کالیفرنیا با ها ی مکزیک با ماهیگیران و ماریا چی ها که در این جا همراه طرحی از زهره خالقی باز نشر می شود
ف.س.



دریای دور

( 1 )

موج مارا می بَرَد
از دهلیز جلبک و خزه
تا باغ های صدف
مرجان
به زمزمه یی ساکت
می رقصد
و موج
تا دریای دور
ما را با خود می برد

( 2 )

دریای سبز
آبی
سبز آبی
ما بر خم موج خانه کرده ایم
پرنده ای که همراهمان بال می زند
آوای دریا را
بر منقار دارد
برج دریایی می خواند
نه ! ما گم نشده ایم
در دریای دور
انسان ِ خوب
هر گز گم نشده است

( 3 )

بر مخمل سبز صخره ها
کا کایی دمی می ایستد
ساحل گوش می سپرد
به زمزمه ی ساکت مرجان
یا آواز در یا نوردی پیر
که روزی می آید.
تا دریای سبز
آبی
سبز آبی
و بر خم موج خانه می کند
در دریای دور
انسان
انسان خوب
هر گز آوازش را گم نکرده است

( 4 )

JUBILO DE VIVIR
سوار موج
از پشت صخره های مرجان می آیند
ماهیگیران مهربان
ستاره و آفتاب را
با خود دارند
بندر کشتی شکسته گان
ارمغانی به آن ها که جنگ را باختند
چهره ی چهار مرد گندمگون را باختند
چهره ی چهار مرد گندمگون می شکفد
سایه هاشان پهن می شود روی راه
زخمه یی می زنند به گیتار ها شان
آواز های عاشقانه ی دریایی می خوانند
عطر فلفل و زیتون
هُرم کاکتوس و عرق
آوای قهقاه و نوشانوششان می آید
در نو بندر داغ صدفی
دو دروازه ی نیلگون به ما خوشامد می گوید
خیابان بلندی که از جاده جدا می شود
تا صخره های مرجان می دود
و سایه ی ماهیگیران مهربان
که به سفر ستاره و آفتاب می روند
در دریای دور
جشن ِزیستن
بر شانه های موج
جریان دارد




No comments:

Post a Comment