سر کوهی بلند
کوه کبودی زاری ی غریبی دا شت
آفتاب که سر می زد از بن بوته ها
و دستان تو
رنگ می زد بر تن زمین
و بالای آسمان
کسی در دو رها زخمه بر تا ری زد
و تا ر زخمی شد
و بوسه ی لبا نی گرم
بر بوسه ی لبانی سا ده
کوه کبودی را گفت که
زاری ی غریبی دا شت
وقتی آفتاب سر می زد
از بن بوته ها
و انگشتان رنگی ی تو
با زخمه های تا ر
مثل فرا دریایی ها
No comments:
Post a Comment