...و عشق باز آمد و دوباره از من پرسید که با عشق چه کرده ام
عشق را گفتم
عشق را گشتم لای کتاب ها
با خستگی و باران بهار گم شده بود
گاهی مست می
صلاح من همه جام می است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
و گاهی بیدار و به دیدار
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
ناز پرورد وصا ل است مجوی آزارش
اینه را رویاروی کتاب ها گرفتم
چراغ را کشتم
و عشق را
در تاریکی
گشتم
...و عشق را که باز آمد و دوباره از من می پرسید می گفتم ...
...و عشق را که باز آمد و دوباره از من می پرسید می گفتم ...
No comments:
Post a Comment