Friday, April 13, 2012

FROM SPRING AND ROCK

همین که پرده ها را می کشی و اینه را می پوشانی 
تصویر گمشده ات فاش می شود 
سکوت تو رسوایی غریبی ست 
و نگاه خیره ات به بازی می ماند 
پرده ها را می کشی 
اینه را پس چرا می پوشانی ؟ 
شاید مرگ در هزار توی عشق با تو تنها مانده بود 
که از آذرخش و تندر جدا یت دیده بودم از بهار و خارا 
و من به تو گفته بودم که این جا دیوارهای بلند 
دستان پرسشگرت را پنهان کرده اند 
و تو تازه دنبال گفت و گو بو دی 
پیش از آن که قصه آخرت را
با گلویی گشوده  
برایمان بلند بخوانی 

...با یاد هوشنگ گلشیری قصه گو در شکل تازه

No comments:

Post a Comment