Sunday, April 14, 2013

می دانم

می دانم 
که می دانی ای دوست 
که دوست 
ما را بر شانه هاش خالی می برد 
در وقت های دلتنگی 
و شانه هامان 
بر شانه های بی ترحم غربت 
سا ده است 
می دانم ای دوست 
که دوست 
ما را بر شانه هاش می برد 
کبو د و خالی بودیم در بستر های خالی 
این را برای پرونده های پنهانی م 
نوشتم
 وقتی که ما با شعر ها مان رفتیم 
کبود و خالی بود 
خانه های خالی ما ن 
وقتی که از عشق های قدیمی می پرسیدی 
به فرامرز سليمانى 
زهره خالقى

No comments:

Post a Comment