اهل هیچستان -٢
ایرانشهر ، آبان ١٣٦٠
ما پیر می شویم
بر ساحلی خاموش
که نخل های جوانش می سوزد
صدای تشنه ی مردانی می آید
از میان لبا نی تفته
و چشمانی هراسان
مردانی پابرهنه
با دستا ری بر سر
و جا مک شلواری گشاده
چون دل هاشان
بر تن
که آب را تنها
در سراب
باور دارند
گلهای آفتاب
در گلدان کپر
بی نوازش باران
می پژ مرند
مترسکا نی در باغ
مهربانی شان را
با بوته یی خار
نثا ر می کنند
ما پیر می شویم
در تشنگی زمین
با مردمی به نام بلوچ
از اهالی هیچستان
ما پیر می شویم
بر ساحلی خاموش
که نخل های جوانش می سوزد
صدای تشنه ی مردانی می آید
از میان لبا نی تفته
و چشمانی هراسان
مردانی پابرهنه
با دستا ری بر سر
و جا مک شلواری گشاده
چون دل هاشان
بر تن
که آب را تنها
در سراب
باور دارند
گلهای آفتاب
در گلدان کپر
بی نوازش باران
می پژ مرند
مترسکا نی در باغ
مهربانی شان را
با بوته یی خار
نثا ر می کنند
ما پیر می شویم
در تشنگی زمین
با مردمی به نام بلوچ
از اهالی هیچستان
No comments:
Post a Comment