به رویاها مردم
و از مرگ به زندگی آمدم
و مردن مرگ را به رویا دیدم
خوان رامون خیمنس
١٨٨١-١٩٥٨
چیز ی به سادگی ما خولیا نیست
پرنده یی نقره یی دمی در ابر می رود
دمی که از ابر به در می آید
گفت:"خانه ی سپید من
سرشار سراب های غریب است
و پژواک های جادویی"
روز می شکند و مرگ
پای چشم های پدرم
سایه می زند
به رویای فرزندان رویا
خانه ی سپید
دریای آبی و شهر کبود زادبوم
و خانه ی سپید
ترجمه ی فرامرز سلیمانی
No comments:
Post a Comment