Monday, April 29, 2013

خوان رامون خیمنس ، شاعرمهاجر

 به رویاها مردم 
و از مرگ به زندگی آمدم 
و مردن مرگ را به رویا دیدم 
خوان رامون خیمنس 
١٨٨١-١٩٥٨
چیز ی به سادگی ما خولیا نیست 
پرنده یی نقره یی دمی در ابر می رود 
دمی که از ابر به در می آید 
گفت:"خانه ی سپید من 
سرشار سراب های غریب است 
و پژواک های جادویی"
روز می شکند و مرگ 
پای چشم های پدرم 
سایه می زند 
به رویای فرزندان رویا 
خانه ی سپید 
دریای آبی و شهر کبود زادبوم 
و خانه ی سپید 
ترجمه ی فرامرز سلیمانی 

No comments:

Post a Comment