به پناهی
در هفت نگاه غبارین
عریان می شود
فراز می آ ید تا بالای پیشانی ی شاعر
فریادش آ بی ست
به پناهی
تنها موج را می نگرد
که از سرش می گذرد
حالا باید کمی دست نگاه دا شت
و این حروف مشوش را
در دل غبار و مه
یکی یکی خانه داد
خانه ی هفتم خوان هفتم است
حروف خطرناکند
حتا اگر عریانی
به پناهی آمده باشند
باید یکی یکی
با گیره های چوبی
به جا رختی آ ویزا ن شان کرد
تا مه
ناز بالش شان باشد در فراموشی
و شاعر
یکبار هم شده برای همیشه
از چنگ طلب کا رانش بگریزد
گفتیم عشق و صلح
و نشانه ها را بالای سر ها مان بردیم
اما از عشق در جهان خبری نبود
و نه صلح
و جهان در بیزاری و جنگ
می جنگید
بهترین مصرف تلفن آنست که
شیشه ی ماشین را باز کنی
و از پنجره به بزرگراه پرتابش کنی
یا آن که زیر صندلی قایمش کنی
که دست ابد الدهری به آن نرسد
چه بد که در این جهان
عشق نیست
صلح نیست
اما گا لا ی هنر علیه ایدز هاست
که با سپاهی سرخپوش
تا نیمه های شب
هر شب
ادامه دارد
به پناهی
تنها
موج
آنها را می نگرد
12.1
No comments:
Post a Comment