Monday, December 31, 2012

#222:12.31.12

12.31.12
...

A*SH*N*A:NOSRATOLAH MASSOUDIنصرت اله مسعودی

نصرت اله مسعودی ،شاعر 
گاه شانه ها ترانه می خوانند / اگر بشنوی /گاه چشم ها/ پیاله هایشان را به هم می زنند / اگر بیبنی/ چه برق می زند عشق / وقتی تو را می بینم / وقتی مرا می بینی/ بی آن که همدیگر را با نگاه ،بوسه زده باشیم/ . ( ن.م)

مرا به هر زیانی که می خواهی ترجمه کن
فقط یادت باشد
کلمه ها چنان شعله نکشند
که دودشان
در آن چشم ِ قشنگ بنشیند!

نصرت الله مسعودی
نمی خوام

---

هرگز نداشتمت ای عشق!
چه بیهوده این همه سال های بی آغوش
در من گذشتند
کی پیدایت می شود ، در کدام راه
اگر چه جز بوی خاک ِبیراه ها 
هنوز راهی را نمی شناسم.
نصرت الله مسعودی

DONIAYE SOKHAN:KAVEH کاوه

Kaveh of Hasan Taghizadeh 



 Kaveh of Mohamad Asemi
نشریه کاوه نخست به وسیله حسن تقی زا ده (متولد سپتامبر ١٨٧٨ تبریز-درگذشت ژانویه ١٩٧٠ تهران 
از سال ١٩١٦ تا ١٩٢٢ منتشر شد و نویسندگانی همچون جمالزاده ،کاظم زاده ایرانشهر  و قزوینی 
با آن همکاری داشتند 
کاوه محمد عاصمی ، شرنگ،متولد ١٣٠٤ بابل-در گذشت ٢١ آذر ١٣٨٨،١٢ دسامبر٢٠٠٩ مونیخ آلمان ،
از فروردین ١٣٤٢/١٩٦٣ در مونیخ آلمان آغاز به کار کرد و 
پس از در گذشت او نیز توسط همکارانش منتشر می شود 
www.kavehjournal.de

محمد عاصمیA*SH*N*A:MOHAMAD ASEMI


محمد عاصمی (شرنگ)شاعر،روزنامه نگار،فیلمنامه نویس  و هنرپیشه
زاده ١٣٠٤ بابل 
در گذشت ٢١ آذر ١٣٨٨-١٢ دسامبر ٢٠٠٩،مونیخ ،آلمان
معلم و مدیر گروه فرهنگی رشدیه 
هنرپیشه تیاتر سعدی تهران تا پیش از ٢٨ مرداد ٣٢ 
او همسر ایران عاصمی هنرپیشه بود 
در دهه ٣٠ سردبیر مجلاه امید ایران بود و از فروردین ١٣٤٢/١٩٦٣ تا ١٣٨٨/٢٠٠٩ مجله کاوه را در مونیخ آلمان منتشر کرد 
کتابخاطرات یک معلم ، سیما جان و همچنین فیلمنامه مرجان از دیگر آثار اوست
اشک هنرپیشه
گریم تمام شد و هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی‌تابی می‌کردند. وقت به‌سرعت می‌گذشت. چاره‌ای نبود، تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگو کند. او هنرپیشه کمدی بود!
 
در فضا پیچید فریاد نشاط و شادمانی
خنده‌ها رقصید در تالار.
بانگ‌های آفرین، با کف‌زدنها
صحنه را لرزاند.
تودۀ انبوه جمعیت ز شوقِ دیدنِ او
موجی از احساس شد،
احساس گرم و آتشین.

 ـ «می‌پذیرم، می‌پذیرم اینهمه احساس را
با تمامِ قلب
اما، کودک من مُرد!
خواهش می‌کنم امشب. . . 
»

سالن از جا کنده شد.
فریادِ تحسین یک‌صدا برخاست از هر سو:
«آفرین،
بازیگرِ خوبی‌ست،
استادِ هنرمندی‌ست،
مضمونِ غم‌آلودش
به دلها نشئه می‌بخشد،
اشک‌هایش خنده می‌آرد. . . »

ـ «دوستان باور کنید، این حرف
بازی نیست.
کودکِ من مُرد!
می‌خواهم برای بار آخر
جسمِ بی‌جان عزیزم را ببینم،
بوسه بر رویش زنم!
باور کنید این حرف، بازی نیست.
من تمام آرزوی زندگی را،
درون غنچۀ لب‌های او می‌کاشتم،
در خنده‌اش می‌یافتم.
با دست‌های کوچک او،
با نوازش‌های گرم و ساده‌اش
خستگی‌ها، از تنِ من دور می‌شد.
امشب،
آن سرچشمۀ امیدهایم
خشک شد، پژمُرده شد.
باور کنید این حرف، بازی نیست،
بازی نیست. . . 
»

خنده‌ای یک‌ریز بر سالن مُسلط شد.
صندلی‌ها جابجا گردید.
این تک‌جمله‌ها در گوش می‌آمد که:

«بازی را نگر!
سحر است، افسون است، بازی نیست.
باید او را غرق در گُل کرد.
شوری در نهان دارد.
زبانش، آتش افروز است،
گرمی می‌دهد، جان می‌دهد. . . »

دل درون سینه تنگی کرد.
مغزش داغ شد.
دیوانه شد.
یاد آهنگی که ناقص ماند،
گُلزاری که پرپر شد،
نهالِ نورسی کز بوستان گُم شد،
یاد فرزندش،
گُلش، آوازهایش،
نغمۀ امیدبخشِ زندگانی‌آورش،
آتشی افکند بر جانش.

ـ «پس چرا باور نمی‌دارند اینها. . . ؟
پس چرا . . . ؟ »

بغض او ترکید،
اشک با رنگِ گریم آغشته شد،
رنگ‌ها درهم دوید.
نقش دردی بر جبین او نشست،
دیدگان را بست
از پا تا به سر لرزید. . .

دسته گُل‌ها صحنه را پوشاند.
عطرِ یاسمن با برق شادی‌ها،
سرود خنده‌ها،
آمیخت درهم.

چنگ می‌زد در میان شاخه‌ها،
فریاد می‌زد:

ـ «نوگُلِ من مُرد، بازی نیست،
بازی نیست . . . »
محمد عاصمی

# 1010 DAYMAHI به انتظار گودو

تنها یعنی تنهایی
یعنی که تنهایی
وقتی که تنهایی
یعنی که
تنهایی
و تن ها
می آیند و می روند و می گذرند
با سالی
هر سال
و ما
تن هاییم
در دمی که
تنهاییم
12.31.12

FZ POEM:پایان ندارداین راه



پایان ندارد این راه
که آغاز می شود باز
از خارا و علف
در وقت های گلسنگ
آغاز کلام
با دستان جهان
تا شعری بی پایان
در چشم انداز فصل
باز که آغاز می شود
راهی
به بی پایانی
با ما باش همسفر
در تماشای رقص زندگی
که راه بی پایان دیگری ست
زهره خالقی و فرامرز سلیمانی

NEW ORLEANS GARDEN DISTRICT




...

AVAZHAYE IRANI:گورواره ی ویران

بر اینه می ریزد تا آتش اشاره می شود 
١
...
٢
...
٣
....

Sunday, December 30, 2012

DAYMAHI

دیماهی کفش و کلاه کردم 
تا پا ی برج دریایی
وقت را بر درش کو فتم 
پشت دریچه یی بسته 
 که با روشنا و موج
می رقصید 
سرما به دوش کشیدم 
و قناعت کردم 
به تماشایی  
پای برج دریایی
PONCHARTRAIN
12.12

ب مثل بم - ۲

.....

ب مثل بم - ۱

.....

AVAZHAYE IRANI:BAMشهری در غبار

٥
سی برج و با روی چهار فصل و هزاران تن 
که حصار مدام 
به پاره ی خاک 
درآستان می لرزد 
و خموشانه می بارد 
تا که دشت غبار 
پیش چشم تماشا بگسترد 
شب را  .
هزار سال 
سایه های کهن 
بر کنگره ها مژگان می ساید 
سی برج و باروی بم 
گم در غبار چهار فصل 
زمستان ١٣٨٢
پس از زلزله ی بم 

REDSKINS IN PLAYOFFS

In my American hometown , New York,New York
I grew up with Broadway Joe's Jets 
And Tuna's Giants.
We were always champs 
Or a contender.
But then 20 years in Washington,D.C.,
We only went to playoffs once 
With Brad Johnson and Norv Turner
And we lost. 
Now in Redskins Country 
With General RG III
In command 
Twice we beat Dallass(I mean Dallas) 
To be head of NE Division 
And going to playoffs
It is all because of me
I know- 
Who moved to New Orleans 
To be with Saints
A looser this season
But with lots of hopes
For next season.
Hope is not going to be like in D.C.
during the last 20 years 
And wish lots of luck for Rookie of the Year
General RG III

# 1001 A*SH*N*A:DARIUSH MEMARداریوش معمار



 شعری از مجموعه خواهر خونه,  انتشارات نگاه 1391.

عبور از تنگی

روزِ آویزان از سقف اتاق
روز کرختی مدام در و
روز لباس های پخش پَستو
روزِ آخری که می دهم پاسخ تلفن را
که نمی گذرد و می گذرد

پایان روز
پابان تما روزها

# 1000 / 2012 HAIKU IS LIFEهایکو زندگی ست


زندگی هایکو ست  
از هجوم پیاده ی شهماتی
در خانه های شطرنجی  
...تا سه نقطه ی پایانی  
راهی نیست 
هایکو  زندگی ست 
زندگی هایکو ست 

۵. گشت

گشت 
گشتم 
گشت گشتم 
خام مدام گشتم 
با زمین گشتم 
یا دریا و خاک 
و هلال رود 
که از آن من بود 
خام مدام گشتم باز 
در سفر های دور و دراز 
نیو آورلینز، زمستان ١٣٩١

۴. خام مدام رودخانه ی شهر هلالی

وقتی آواز های تو را می خواندم 
در خاک شهر هلال
که می خزید با رودی بلند 
کسی تاج از سر بر دا شت 
و پیش پای من زانو زد 
خام مدام بود 
در جیب های خالی ی من 
از خاک شهر هلال 
نیو آورلینز ، زمستان ١٣٩٠

۳. خام مدام تا بی خانه گی...

در کمین پروازی 
دوباره بال گشودم 
تا دور 
تا دور دست دور 
که هرگزم 
پروای 
پرواز نبود 
و نه وسوسه ی باز گشتی 
تا 
کنا م 
بی 
خانه 
گی 
واشینگتن، مهر ١٣٧٦

۲. باروی باد

باروی باد 
بر رود خانه ی شرقی 
و خانه ی گل های مردی  بی خان و مان 
پرنده را  
در  نگاهش نشانه می  گرفت 
پرنده در گلوی من بود 
خام مدام ...
نیو یورک ، مهر ١٣٧٠

۱. خام مدام

شعر های خام مدام از مهر ١٣٦٦ آغاز شده و به عنوان در آمد کتاب آواز های ایرانی چاپ شده
 و آنگاه در ویرایش دوم ادامه یافته است 
به سفری 
روانه شدم
که هرگزم 
پروای  باز گشت 
نبود 
و چون باز گشتم 
پرواز را 
به کمین نشستم ...
خام مدام سفر های دور و دراز 
تهران، مهر ١٣٦٦
  

AVAZHAYE IRANI:NOSTAGIC SUSAشوش دلتنگ

وقتی غروب 
در کوچه های شو ش 
ظاهر شد 
ما تا دره های زیگورات 
فراز شدیم 
تا به آفتاب وهم 
و ارتفاع
شوش ١٣٦٩
When dusk appeared 
In the alleys of Susa
We climbed 
To the lofty valleys of towers 
And Zigurats
To reach the sun of illusion
And Height 
SUSA 1990
from 
Faramarz Soleimani: Persian Songs,2nd Ed.

فروغ فرخزادA*SH*N*A:FORUGH FAROKHZAD

Forugh,by:Zohreh Khaleghi
فروغ فرخزاد،طرح از :زهره خالقی
A*SH*N*A






دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست.

فروغ فرخ زاد


در غروبي ابدي

- روز يا شب ؟
- نه ، اي دوست ، غروبي ابديست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپيد
و صداهائي از دور ، از آن دشت غريب ،
بي ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد
-سخني بايد گفت
سخني بايد گفت
دل من ميخواهد با ظلمت جفت شود
سخني بايد گفت
- من به يک ماه ميانديشم
- من به حرفي در شعر
- من به يک چشمه ميانديشم
- من به وهمي در خاک
- من به بوي غني گندمزار
- من به افسانهء نان
- من به معصوميت بازي ها
و به آن کوچهء باريک دراز
که پر از عطر درختان اقاقي بود
- سخني بايد گفت
سخني بايد گفت
در سحرگاهان ، در لحظهء لرزاني
که فضا همچون احساس بلوغ
ناگهان با چيزي مبهم ميآميزد
من دلم ميخواهد
که به طغياني تسليم شوم
من دلم ميخواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
من دلم ميخواهد
که بگويم نه نه نه نه

- برويم
- سخني بايد گفت
- جام ، يا بستر ، يا تنهائي ، يا خواب ؟
- برويم ...

فروغ فرخزاد






Photo: ‎دلم گرفته است 
دلم گرفته است 
به ایوان می روم و انگشتانم را 
بر پوست کشیده ی شب می کشم 

چراغ های رابطه تاریکند 
چراغهای رابطه تاریکند 
کسی مرا به آفتاب 
معرفی نخواهد کرد 
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد 

پرواز را به خاطر بسپار 
پرنده مردنی ست.

فروغ فرخ زاد‎

POETICS OF THIRD WAVE/MOJ SEVOM



Faramarz Soleimani هر موج را موج دیگر می زاید. هر موج موج دیگر را می زاید . و هنر و به ویژه شعر که آغاز و پایان هنرهاست سلسله یی مدام را این سان پدید می آورد.نمادگرایی یا سمبولیزم کاربرد چیزی به نمایندگی از چیز دیگر نه تنها موج سوم بل همه ی حرکت های پیش و پس از آن را دربر می گیرد.. در واقع همه ی عناصر ادبی از تصویر و واژه به نظر نورتروپ فرای سمبول هستند.اعداد را نیز نباید از نظر انداخت و عناصر دیگر را هم باید رفته رفته کشف کرد و به این فرمول رمز گری و رمز گرایی که نمادگرایی را در شکل عام پدید می آورد افزود ..نمادگرایی در اواسط قرن نوزدهم که رومانتیزم رواج داشت،نمادی عمده یافت.بیست و پنج سال پیش در اواخر قرن بیستم که نظریه موج سوم ارایه شد ،نماد گرایی همچنان نه تنها در شعر، بل در قصه، نقاشی ،سینما و نمایش، و همچنین دیگر هنرها نقشی اساسی داشت..اکنون در اوایل قرن بیستم و یکم هم نمادگرایی در این سیمپوزیوم و همایش ،عنصری اساسی است و بنا بر این موج سوم نه تنها راه نماد گرایی را طی می کند بل ناچار و دچار و همراه و همزاد آن است.

DAYMAHI

BEST IS THE BEST

Best is the best.
I always told Trissky
Do not settle for 
The least 
Routines or
Unimportant!
You always go 
for the best
To be #1
Second to none
"cause
BEST IS THE BEST 

Saturday, December 29, 2012

PERSIAN POET PAINTERS-3:POEMS


PERSIAN POET PAINTERS-2 : GALLERY

....

A*SH*N*A:BAHMAN SHOLEVARبهمن شعله ور


Bahman Sholevar
A*SH*N*A
بهمن شعله ور 
تحصیلات :
دکترای پزشکی ،متخصص روانپزشکی 
دکترای زبان و ادبیات انگلیسی 
زاده ی بهمن ١٣١٩ تهران 
فوریه ١٩٤١
کتابها :
تی اس الیوت:سرزمین هرز 
ویلیام فالکنر : خشم و هیاهو 
سفر شب ، داستان 
کارهای او بیشتر به زبان انگلیسی نوشته شده است 

پیمانه‌ها و پیمان‌ها اینک شکسته‌اند، بر خاک ریخته‌است خون شهیدان برای هیچ. صدها امید خام بر باد رفته‌است. این دیو نیک صورت بار دگر پس از هزار ما را فریفته‌است. جلاد تاجدار رفته است بر مسندش دستار بند جلاد…. بازی ولی همان است بازیگران همان، با صد نقاب تازه اما با یک تفاوت: رزمندگان صحنه دیروز قربانیان بازی امروزند.
  This well-favored friend, one more 
        Time after a thousand, has deceived us…
        The crowned butcher is gone; on his 
        Throne sits the turbaned butcher.
        But the play is the same,
        The same the players, 
        With a thousand new masks,
        But with one difference:
        Yesterday's wolves are today's lambs.

PERSIAN POET PAINTERS-1

.....

LOVE LETTER IN FARSI TO VICTOR JARA

There are no boundaries for boldness
It is impossible to torture and kill arts 
This a love letter in Farsi to Victor Jara almost 40 years after military coup jn Chile
وقتی که رفتی 
در وقت سختی 
نان ها را توی فریزر گذاشتم 
و پنیر ها بیرون ما ند تا کپک زد 
شب باران تندی می با رید
 و تو دیر آمدی 
و بامداد پرواز کردی 
وقتی که رفتی 
هوا هنوز ابری بود و سرد 
و من با خود اندیشیدم 
اصلن چرا رفتی 
چرا کوچیدی 
وقتی که رفتی 
در وقت سختی 

شهرام گراوندیA*SH*N*A:SHAHRAM GERAVANDI

Shahram Geravandi,poet,writer,journalist
A*SH*N*A
کتاب ها "

1. بر بال بلند باد: مجموعه شعر. سال ١٣٧٦. انتشارات کاوش - گلپونه. تهران "

2. لوزی های خزان زده: مجموعه داستان. سال ١٣٨٦. انتشارات دستان . تهران 
...

از مهتابی به روزن شب جنگل

( با آخرین اصلاحات )

*

بسیار شده که به خودم می گویم برای چه و یا برای که دارم می نویسم .
این سوال ، سال هاست دغدغه ی ذهنی و استمراری من است .
اگر چه نوشتن در وبلاگ و در فیسبوک مثل طلاق دادن زن اصل کاری و افتادن به دامن زن های صیغه میغه ای است .
می نویسم ولی دلم خوش نیست . می نویسم ولی راضی نیستم . راضی نمی شوم . می نویسم ولی فایده ای برایم ندارد . قبلن که می نوشتم حکایت نون والقلم بود . داشت برایم . سرخوشی و سرور هم داشت . این طبیعی است و در همه ی جهان معمول است که نویسنده / شاعر / روزنامه نگار ، به خاطر نوشتن و نوشته هایش درآمد کسب می کند .
ولی اینجا چه سودی برای من دارد ؟! عملن هیچ . و بعد به خودم می گویم کسی که مجبورم نکرده . دیگر نمی نویسم . می نشینم فیلم نگاه می کنم فقط . یا اصلن می زنم به یک کاری ، یک پیشه ای . ولی خیلی زود می گویم خودم می خواهم بنویسم که می نویسم . و باز می نویسم .
دیروز و امروز ، اما بناگهان دریافتم و دارم قانع می شوم و می پذیرم که دلیل و بهانه ی حضورم در این دهکده را می دانم و شناخته ام .
دلیل نوشتنم را یافته ام .
" من برای کوزه به سرها می نویسم . برای کوزه به سرها . برای کوزه به سرها ... "




دختری که لب هایش را وا داده
در بوسه ای با طعم پرتقال خونی
نشسته
تکیه داده به پایه ی شکسته ی کولوسئوم
یادگار نبرد گلادیاتورهای باستان تن ش

معشوق سزاواری که
قرار شد ، بود
باشد ، بماند !

رژ غلیظ قرمز
- در format خمار طربناک بامدادی !
در تاریکی برق می زند

/ اینجا یک توضیح ضروری است .
شاعر محترم همه را به سکوت دعوت می کند
" پچ پچ حضار"
... پچ پچ، پچ پچ،
پچ پچ، پچ پچ،
پچ پچ ...
شاعر سکوت می کند.
- و لابد مستحضرید
که سکوت شاعر
یعنی سکوت جهان؛
تزلزل گیاه؛
صعود خرسنگ!

به اینجا که شدیم
حضار دریافتند ماجرا ، جدی است.
شاعر رفت بالای منبر چوبی
و چنین روایت کرد:
" بامداد شیری روزی که دو سرباز تامینات ، مقابل سلول تاریک و نمور " علیمردان خان " ایستاده، منتظر بودند تا خان لباس بپوشد و با آنها به سمت مقتل برود، یکی از سربازها که نام ش عیساقلی بود، داشت فکر می کرد آیا محبوبه، معشوقه اش که کاغذ داده بود، رشت را به سودای دیدن او ترک کرده و در تهران، سر از محفل شاعران نظرباز و کافه نشین و عاشق پیشه درآورده است ، بالاخره برای او زن می شود یا نه؛ که خان از تاریکی بند به در آمد. با صورتی تیغ انداخته و سبلتی شبرنگ و صولتی شیرگون و ندا در داد که: خوابت نرود پسر، برویم! و عیساقلی دریافت که وقت عزیمت خان است.../

" تشویق حضار"

اما پوست شیری درخشنده ی دختر
چنان صیقلی ست
انگار فلس شا - ماهی
که هفت کوتوله ی داستان
زبان به اعتراف بگشایند
چشم هایش
آوردگاه جنگ هایی
با صلیب هایی بر دوش سربازان
و نیزه ها و کمان هایی شکسته
ابروهایی شکافته
پهلوهایی دریده
زوبین هایی از مرکب به خاک افتاده
- زنگ زده
افتاده در میان

سفید برفی ولی
عروس عمارت " امروالقیس " است !

/ نقل است در چنین تاریخی
" نجیب محفوظ "
- که عمری توی کف شهرزاد ایرانی بود –
خواست ادامه ی " هزار و یک شب " را بنویسد
و نوشت؛ نگاشت ! /

کارزار شگفت ...

القصه ،
خبر آوردند
شاعری از جنوب
- با پارکر اصل انگلیسی –
فرجام سربازها و گلادیاتورها را
- بالاخره -
نوشت

شبی که فرداش
" فیدل " و " چه "
هر یک به راهی زدند
و دیدارشان
موکول شد به فردای قیامت
تا بامداد جنگل تیره
سیگار هاوانا دود کردند
و اختلاط کردند
و حواس شان
به پسرک ایرلندی مو قرمزی نبود
که آنها را می پایید و
چشم هایش سرخ شده بود ؛
پسرک
بعدها چریک عاشق شعر منظومی شد
و در هیچ جنگی نجنگید
و در عشقی شکوفان جان باخت

بوسه می زنم
بر شاخک های پروانه ی بال گشوده
که از انحنای کمرگاهش
برخاسته
آمده ،
چون فواره ای
نشسته بر بالای ستون برافراشته ی مرمر کاخ تن ش !

چریک
عاشقی با چشم های سرخ است
و پنجره ی معشوق ش زنگ زده
گشوده نمی شود
دست هایش را بر می دارد و آرام می رود
تفنگ را در شب دیجور یخی
خوابانده در بوته های برف
آهوها
بر فراز سرش جست می زنند
چراغی از قریه
پیدا نیست

دست هایش را بر می دارد
آرام می رود
آرام می رود و
دست هایش را بر می دارد
آرام می رود
دست هایش را بر دارد
فراموش نمی کند
دست هایش را
بر می دارد
آرام می رود ...

/ " در راپورت یومیه ی اداره ی تامینات – بایگانی ادوات بی مصرف ، ردیف شاعران و مجانین و زوربگیران ، بند 6999 ، صفحه 22345 - آمده ، وقتی " احمد شاملو" ملقب به ا. صبح که از کُنیه و تبار پدری متنفر بوده و در پرونده ی مفتوح، به جمیع سجایا مشهور بوده! و به امر کوکب همایونی به جرم توزیع و تکثیر اوراق ظاله و تشویش افکار عمومی به بلاد بختیاری تبعید شده ، روزی کنار کپر بی بی مریم سردار، دختری با موهای بلوند - در حدود بیست - بیست و پنج سال - را دیده که چشم هایی به غایت عسلی و شیدا داشته و به نص صریح گفته :
چه چشم هایی دارید دختر!
و انگار چشم های تان را
وام گرفته باشید
از شهد و مومیا و خاکستر
کرشمه هایتان را نه من که شاعری دست اولم
شاعری از سیاقی دیگر
– که به ما هم ارادت دارد ! –
با format خمار و طربناک شامگاهی
به شعر پیوند می زند.

- : پیشگو بوده لاکردار !
...
تبصره : این خبر سرّی بعدها در سفر میمنت اثر به اروپا
فاش شده و قابل استحصال نیست ." /

اما چه چیز در جنگل سیاه
منتظر ماست
کدام خاطره
در متن کدام سنگ
از فلاخن دل شلیک می شود
و می رود در برکه ی دور ماهیان
خواهد خفت
کدام سایه
کسی را در ادامه
نخواهد آزرد ؟!

مهتابی مرا گشوده بگذارید
آهو از فراز دیده گانم
از نرده های باغ
پریده و دور می شود
مهتابی مرا گشوده بگذارید
گربه ام را شاهین چالاکی
شکار می کند و می رود
مهتابی مرا گشوده بگذارید

دختر با چشم های عسل و موهای به غایت بلوند
شبانه
مهتاب روشن را به کوچه دعوت می کند
دو بازو با پوست صیقلی شا - ماهی
دو سمت صورت مرد را توی دو دست می گیرد

- : با این ته ریش چریکی حضرت شما
فقط می شود پیشانی تان را بوسید !


آهو
خلوت بزرگِ مرد را
می شکند
مثل آیینه ای
زنگ زده
پوسیده

دختر
که لب هایش را بخشیده
در بوسه ای با طعم پرتقال ترش
نشسته
تکیه داده به پایه ی ستونی تباه شده
یادگار نبرد گلادیاتورها و برده های باستانی
به افق دوردست می نگرد

مهتابی مرا گشوده بگذارید
مهتابی مرا گشوده بگذارید
مهتابی مرا گشوده بگذارید .

A*SH*N*A:FARAMARZ SOLEIMANIبرج دریایی ساری

A*SH*N*A:Arshiv Sher No Iran

Friday, December 28, 2012

AVAZHAYE SARI:PASAET-5

٥
برج دریایی ی سا ری ست 
ساعت 
پا ساعت 
هوای شالیزار دارد و 
آب و هوای دریا 
و بامداد از باغ های بهاری سر می زند 
دلی دریایی دارد 
برج ساعت ساری 

AVAZHAYE SARI: DANCING CLOCK AT THE TOWER


می ماند و می رود و می ماند 
تیک تک ساعت 
می رود و می ماند و 
می ...
و انتظار می ماند
به انتظار
می ماند
سبز
ساعت
پا ساعت 

AVAZHAYE SARI:PA SAAT:حماسه ی ساعت



١
وقت را بر برجی بلند نشاندم 
تاوقت به بازی بازگشت 
وقت باز گشت 
زیرا 
برج ساعت نمی میرد 
کسی که وقت را ویران کرد 
این را هرگز نمی دانست 
٢

پا ساعت
 pa sa'at,clock tower,Sari,Mazandaran,IRAN

سر بند سر زمین سبز A HEAD TIE OF GREEN LAND
 در شمال IN THE NORTH
 یا تمامی سر زمین محبوبم OR ALL OVER MY BELOVED HOMELAND.
 تو برج یا میدان می خوانیش YOU CALL HER SQUARE OR TOWER
اما او همیشه پا ساعت بوده است BUT SHE'S BEEN PA SA'AT FOREVER.
وقتی شهرداری او را به سکوت وا  داشت ONCE AUTHORITY ORDERED HER SILENCE
و مزدوران
 او را به زمین آوردند AND THERE WERE THUGS
TO TAKE HER DOWN.
پایین آمد اما بیرون نشد SHE WAS DOWN
BUT NOT OUT
و مردم به خیابان ها  ریختند AND PEOPLE POURED OUT INTO STREETS
با او WITH HER
و حالا دو باره AND HERE SHE GOES AGAIN
جوان و توانمند YOUNGER AND STRONGER
برج ساعت سر زمین سبز A CLOCK TOWER IN GREEN LAND
که بر کسی تکیه ندارد WHO IS NOT LEANING ON ANY ONE
و بالا و تنها AND TALL ALL ALONE
ایستاده ست  دلاور STANDING GALLANT.
اینجا میدان ساعت ساری است IT IS SA'AT SQUARE
OF SARI
سربند سرزمین سبز A BANDANA OF GREEN شمال در IN THE NORTH
یا در تمام سر زمین محبوبم OR ALL OVER MY BELOVED COUNTRY
ساعت SA'AT
پا ساعت PA SA'AT.
-فرامرز سلیمانی FARAMARZ SOLEIMANI
٣
ویرانی دیری نمی پاید 
به پایمردی ی عشق 
برجی بیش نمی ماند 
از برجی که می ماند 
حتا اگر به ویرانی کشد 
برج دریایی ست این ساعت 
پا ساعت 
و حرکت شهر و دیار 
که از آن آغاز می شود 
در وقت عاشقی 
ساعت 
پا ساعت