Sunday, August 31, 2014

A*SH*N*A:ABRISHAM MOMENI

Abrisham Moeini ابریشم مومنی 
A*SH*N*A
 
پنجره را باز مى كنم
باد موهايم را مى برد
شهر با موهاى من زيباتر است
ابريشم

6.ROYAGARDANI:IN THE STORM GARDEN

6.ROYAGARDANI:IN THE STORM GARDEN
می گردانم 
پرهیب پریده ی تو را 
به رویا می گردانم 
رویاگردانی در پردیس توفان 

A*SH*N*A*CULAR:ALI NOROUZPOUR


از دفتر دوزبانه های انطباقی ...
****
عذابِ ملسِ جاریِ در نبض
مسافرِ راهِ سرخِ دلنشین
تو هَم عشق مرا
به دست فراموشی نسپار
صدای شکفتنِ گل باش
و بر دهانِ پرندۀ تا سحر بیدار
واژه بپاش
(علی نوروزپور)
Oh, sufrimiento agridulce que corre en el pulso
Viajero de aquel camino rojo que llega al corazón
No dejes mi amor en manos del olvido
Sé la voz que hace florecer al botón
Y esparce palabras al pico de un pájaro despierto
hasta el amanecer
(Ali Nooruzpour)
****
بسپرده شدم به پای اعدا
مسپار مرا به دست نسیان .
(خاقانی)
Caí a los pies de mis enemigos
No me dejes en manos del olvido
(Khaghani)
عزیزانی که علاقمند به مطالعه بخشهای مختلف مقاله ی("اشعار انطباقی" موجی برای پیوند، سخنی نو از /علی نوروزپور) هستند میتوانند به آدرس زیر مراجعه کنند..
بمانید جاودان
*****

زن شالیکارAVAZHAYE SARI:

یادداشت فریبا فرهنگی بر شعر ی از فرامرز سلیمانی :زن شلیکار


  • Fariba Farhangi
    پاهای زن شالیکار
    می سوزد در گل آب
    در قهوه خاند
    مردان دور آتش نشسته اند
    به سوز باد
    کبود می شود گونه هاش
    کبود می شود گونه ها شان
    به آتش سرخوشی
    در کومه های شب
    به رویا ش می برد باد
    پیش نگاهش قد می کشد
    سایه ی شالیزار
    دستان کودکان گرسنه اش
    پیاله یی برنج می خواهد
    از قهوه خانه
    آواز قهقاه می اید
    در سایه های راش دمی می نشیند
    به خانه می آید با پا های زخمی ش
    از سایه های راه
    به عطر دود و پلا
    مردان به خانه می آیند
    مردان به خانه می آیند
    از قهوه خانه
    پاهای زن شالیکار هنوز
    می سوزد در گل آب
    به آتش شالیزار
    گر می گیرد دل زن
    گر می گیرد اجاق قهوه خانه
    به آتش سر خوشی
    در آتش دان
    پاهای زن شالیکار می رقصد
    دور آتش مردان لمیده اند
    خمار و خراب
    در بهار و خزان
    قهوه خانه
    مردان را به خود
    می خواند
    خسته از آفتاب
    خسته از باران
    زن شا لیکار
    به تنهایی ش می خزد
    بر سفره ی زمین
    سفره ی تیسا پلا
    گسترده زخم دست ها و پا های شالیکار
    پا های زن شا لیکار می سوزد در گل آب
    در قهوه خانه
    مردان دور آتش نشسته اند 
    ***
    این شعر زیبا من را همیشه بیاد خاطره ای از روزهای کودکی میاندازد !
    وقتی که بچه بودم مادر و مادر بزرگم در دهات اطراف رشت مالک باغهای چای و برنج کاری بودند .
    بیاد دارم که کنار شالیزار ایستاده بودم و زنهای شالیکار را نگاه میکردم . وقتی بعد از کاری کاشت برنج

توفان خيس باران بود6 ROYAGARDANI

توفان
خيس باران بود
پرديس
خيس توفان
ما از جدول و سيلاب گذشتيم
تا آينه يى مه آلود
پيش آخرين نفس هات
بگيريم
٣٠ آگست

A*SH*N*A*CULAR:FARAMARZ SOLEIMANI,3lingual

A*SH*N*A*CULAR:FARAMARZ SOLEIMANI
At the beginning there was word
And the word was poem
And the poem
Was writing the sea song of the world 
Then 
The world
Ran to the street naked 
And the word came In a dream...
Tr;FS

Z-3;ZIBANU




Z-3:ZIBANU
Bees are yours to be friends
Your toys are butterflies
And dragonflies
And white peak of Damavand
In your cup of tea
Why bees are sitting on flower and buzzing?
Because they have sweet tooth and 
Honey at hand
And you stir Damavand 
in your cup of tea.

NEW ORLEANZEE:CHARLIE MUSEUM

...

ARS POETICA-91: VITA VERSICA

ARS POETICA-91
روانه 
روایت راوی ست 
روان به جاری ی حرف 
و حرف 
در خط کلام 
روانه می شود 
با روایت راوی 
دستم بگیر تا این واژه ها را از دریا و رود بگذرانم 
و در ساحل  روی  خط های  کوتاه و بلند اه  بتکانم 

ARS POETICA-90

Ars Poetica-90
ساعت که می نوازد 
مرغ از قفس به پرواز می آید 
و شب 
در شگفتی می نگرد 
در یک شب بلند 
که پیر تر می شود 

ARS POETICA-89:FOUND BETWEEN HANDS

Ars Poetica-89
شعر آنست که شاعر می نویسد
تا با کسی که هنوز آن را
ننوشته است شریک شود
اما شعر را اگر شریک شاعر بنویسد
شاعر را به آن دعوت می کند
و شعر مشارکت دو شاعر ست
در کلامی که خود را می نویسد
و از دستی به دست دیگر می گردد
تا شکل شعر شود در گردش نگاه
و شگفتی
مثل وزنی که ترازو را میزان می کند
یا میزان را بر هم می زند 

ARS POETICA-88

ARS POETICA-88
Poetry is an incident
Found incidentally
On the road
You dare to pick it up 
And carry it in your pocket
To your pocket book
Just make sure 
You re-wirte the 
Magic word on it 

ARS POETICA-87:PAPELI SIMIN

ARS POETICA-87:PAPELI SIMIN
و در هزار و یک  شب من 
هزار بود و یک شب تو 
که هزار و یک شب سیمین شد 
پشت نیلوفر فراموشی 
اما نیلوفر خیس نبود 
اما باران از آن می برد 
تا جهان در خیال زایشی بزرگ ببالاد 
و بال های گل 
در جزیره ی خاموش 
مثل هزار و یک شب من و هزار یک شب تو 
که هزار و یک شب سیمین بود 

6 ROYAGARDANI; HASSANتو را خواندم

٦: رویاگردانی: حسن 
تو را خواندم 
تو را 
خواندم را 
هزار با ر خواندم 
و در گوشه ی چشمانم تو را دیدم 
که شکوه می کردی 
از شب تنهایی 
و من تو را 
باز خواندم 
 I called you // I called a thouand time the I called you // And I saw you from the corner of my eyes // Who were complaining // Of the night of solitude // and I called you again ... 
Tr;; by the poet

Friday, August 29, 2014

MY POETRY

...شعرهايم در فاصله يى از من مرا نظاره مى كنند تا فاصله را انكار كنند و
 زن شاليكار من در فاصله ها به جست و جوى مرهمى ست كه به مرهمى مى ماند براى با ها و دلش
ف.س 

HAFEZ AND BEING - 3

حافظ و هستی - ٣
 دیدار تو مثل توهم هستی و هستن 
که هست ولی هیچ است و که به رفتن می انجامد 
می گوید رویت را به من نشان بده 
و هستی ام را  تا من هم خود را فراموش کنم 
آن عنبر خام و عنبر ناب هم در  خوشبویی ناپایدار است
 و تمام آتش ها و آتشکده ها و  سیلاب 
و باز حافظ رند شیراز از پیر مغان می گوید که پناه و سر پناه است ...
بعد آذین چهره ی زرد من و خاک در دوست 
باده پیش آر و به یک جا غمم از یاد ببر
نه... كارم ز دور چرخ به سامان نمى رسد زيرا اين پرسش را هرگز پاسخى به سامان نيست

HAFEZ AND BEING -2


  • From the beginning men and women were looking to define being...and men and women were the definition of being in real life and dreams .. And this was how the being began...and this was how pain and sorrow rooted deep in us, with life in short and in the eternity of being... -FS
    HAFEZ a prominent persian poet, a k a Rend Shiraz says it is all being , and being is nothing eternal as it ends up to leaving...and the wind blows into the ashes 
    Being starts before being and that pure amber is not to stay nor nor fire, and fire couples with rain and becomes death in a companion from inside mother's womb to mother earth's womb.
    Then appears my pale face and the dirt at the lover's doorway to say that 
    bring over wine and forget the sorrows.
    Oblivion as a key word is that moment sweeping all the sorrows ,
     and denies the ever presence of death to be free .
    Still love is that freedom as
    Up there 
    Someone likes me 
    Down there
    Hafez of August 25
    In one translation
    :
    AND LIFE IS DESIRE...
    The dreams we share of freedom
    The dreams we share of love
    There is such a unison in our every 
    Moment in our every desire
    We are so alike that I can not tell the 
    difference anymore between us .
    I could walk into my house
    and feel at home
    Because you have arranged everything
    Just the way I would
    ...AND DEATH IS DESIRE



HAFEZ AND BEING-1

حافظ و هستی -١
روی بنمای و  خودم از یاد ببر 
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر 
. سینه گو شعله ی آتشکده ی پارس بکش 
دیده گو آب رخ  دجله ی بغداد ببر 
 ما چو دادیم  دل و دیده به توفان بلا 
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر 
زلف چون عنبر خامش که ببوید ؟ هیهات 
 ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر 
سعی نا برده درین راه به  جایی نرسی 
مزد   اگر می طلبی طاعت استاد ببر 
دوش می گفت به مژگان درازت بکشم 
یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببر 
 روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده 
وانگهم تا به لحد فا رغ  و آزاد ببر 
بعد از این چهره ی زرد من و خاک در دوست 
با ده پیش ار و به یک جاغمم از یاد ببر 
حافظ اندیشه کن از نازکی  خاطر یار 
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر 

Wednesday, August 27, 2014

6 ROYAGARDANI: HASSAN


دوست گفت وقت گفت و گو دارى
گفتم بگذار تا جامه ى سوكم را به در كنم
امشب به ياد تو بايد زد را بايد زد

6 ROYAGARDANI:HASSAN

اين پله ها كه را به چالش مى گيرد
اين پله ها
كه از آب هاى درياچه برمى آيد و

دست به نرده ها دارد 
و آن بالا
به ديوارى مى رسد
بى در و آستانه ى درگاهى
اين پله هاى دريايى
بيرون بادبان و.
سفينه يى
اين پله ها
ديگر كه را
به چالش مى گيرد
در هزار تو هاى تاريك
امشب كه به تماشاى بى تو آمده ام
Pontchartrain. Canal lighthouse

FARAMARZ SOLEIMANI:POEMS OF 1350'S

هفت شعر از فرامرز سليماني


فرامرز سليماني با سرعتي دور از انتظار به شكوفائي مي رسد. شعرهاي پيشين او را در تماشا خوانده ايد، و اين ديرزماني نيست؛ با اينهمه شعرهاي امروز او فاصله ي زيادي با گذشته ي نزديكش گرفته اند. زبان شعر باز، موجز و غافلگيركننده شده است. چشم اندازها و ديدگاههاي ذهني- در رابطه با طبيعت، به نوعي شکفتگي و درخشش آشنا رسيده اند و در همان حال، امكان بازتر شدن با آنها هست. زبان شعر سليماني، از سوي ديگر به طرف شكلي از آهنگين شدن گرايش مي يابد كه ايده آل است اگر به كمال راستين برسد. تماشا همچنان ارائه دهنده ي همه ي گونه هاي پيشتاز شعر امروز خواهد بود، و مي كوشيم تا آنجا كه بضاعت اندك دانش شعریمان اجازه دهد، از راهگشائي هائي نيز دريغ نكنيم.

                                                                                                   منوچهر آتشي

گشتي به سوزش و خروش

گشتي به سوزش و خروش دارد،
                        هزار آواز رود.
و سقف شب
تغزل آبي را
            باز مي گويد.

دل با تو مي تپد
در سفر شياره ها.
تا يك قبيله ي خسته
                 خيمه زند
                 بر ايوان.


موميائي پس زمينه ها

هميشه از زبان آتش
با تن مويه اي
در پاسخ لحظه ي ي آوار.
و سرشاري اين درد
كه به همدستي تاريكي آمده است.
و تاراج گري كه
در پرسه هاي تلخ شهر
از غبار راه مي رسد.

ترسم از آن ست
كه زخم سينه
آماس تنهائي باشد
در سال بعد ازظهرهاي جمعه
كه ديدنت تجربه دلتنگي بود
و نديدنت نيز...

كتابمان پوست مي اندازد
و برگهاي برهنه
            بر دوش باد مي رود
تا موميائي كند
پس زمينه ها را.
و نبضمان رج مي زند
بر خطوط دلتنگي.
بر بندري پهلو گرفته اي
كه از دوام تب آمده است
و گيجگاه بر حسرت موج دارد
تا كاخي از آبرفتها
در آوازهاي كويري
                 بشكفد.
مه در رهگذارمان
هياهوي ساكت است.
و ريشه ها
لحظه هاي بازگشت به دانه را
              جشن خواهند گرفت.


دردي به هيئت رفتن

بانوطلا!
به انهدام برخاسته اي
با لبانت
          كه طعم وداع دارد
و طراوت باغچه
رستن ناباوري ست
           در نگاهت.
و امتداد غروب
تا مرزهاي دو دل مي تپد.
وقوع ساكت شب است،
            چشمانت
در شهري
که آواز ستاره دارد.
و زمان
سوگوارانه مي بارد...
زبان دريا را بايد بداني.

تن
پذيرش اين قتلگاه مي رود
با جوانه ها،
كه در قصه ها مي رويند
و فصل قلب
           بر بال سبز روز
                    لخته مي بندد.

از بهار
       تا بهار
كه يك پايان است.
و ديوارهاي بدرود
انتظار زخم راهها را دارند.

بر صخره
      قطره
           چه هديه مي كند؟
دردي به هيئت رفتن.

صبح انديش

در انتهاي تغزل
آسمان صبح
بال ستاره را شكست.
و آرايش غرور چمن
               برآشفت،
               با زمزمه هاي باد
خبر به بارگاه خوشه رسيد،
                  در طنين وحشت گندم.
و آفتاب دميد
        بر يال طلائي تو.


سرود آبي

دل در هواي آب گشت است
                     به بهانه ي بهار.
آنك! قلب سنگ مي تركد.
و خم مي شود آبشار
                  بر مژگان عاشق خزه.
و عاطفه ي دو ساحل را
                    پل مي زند غبار آب
فرازتر از تنهائي خيس آنسوي.
دستي از آينه
آشفته مي كند تخيل پل را
كه تن يله شود،
             بر روان پريشان رود
تا وعده گاه تپشهاي آبي.

                                 ساري. نوروز27

پيام

كاروانيان خسته
- پريشيده در شال شب-
زيباترين سراب را
            عريان مي خوانند:
- غمگين ترين راه را
                   به باد بسپارید!
تا شهر مردگان را
          بي هويت
          آواز دهد.

در خوابهاي سرد
زيباترين سراب
            كدام ست؟

چندان يگانه بر ديدگان

ستارگان غم اندود را
تا تمامي پيوستن
              شبنم،
بدوش خسته كشيد،
و آرامش چمن
تلاش رهائي بود.

دستی به رد
یا به تضرع
               بر لوحه فرود آمد
که تفاهم را
فراسوی کلام، می جست.

چندان یگانه
        بر دیدگان نشستی
که خواندنت
     واژه ای تازه طلب کرد.
و فریادهای غریب
 در سایه ای عقیم
واژگان تنهائی را نگاشتند.
اینک سیاهه ی هزاران خواب را
بر سینه ی خاک
              خواهند نوشت.



از مجله تماشا- سال هشتم
شماره 370- 10 تیر، 2537 شاهنشاهی(1357 شمسی)


Tuesday, August 26, 2014

EULOGY FOR HASSAN KHALEGHI 1961-2014

Eulogy for Hassan Khaleghi 1961-2014
مرثیه برای حسن خالقی ١٣٩٣-١٣٤٠
امشب به یاد تو باید زد را باید زد 
امشب هی خورد ریختم 
هی ریختم خورد را باید خورد 
امشب سر تماشای تو را دارم  را دارم 
امشب هوای قد و بالای تو را دارم را دارم 
امشب باید در کوچه های حسن آباد عق زد 
نعره زد 
نعره شد 
امشب باید توی بالکن سینما شا شید 
امشب باید پای مجسمه ی ملک المتکلمین خوابید 
و نیمه شب سنگین را به پگاه نو جوانی بخیه زد 
امشب باید در بیمارستان سینا ختنه شد 
امشب باید در لاله زار و لاله زار نو رقصید 
روی میز هاو صندلی های خالی 
امشب باید هزار هلهله ی خاموش شد 
کسی که دیگر نیست از من که دیگر نیستم 
چیزی نمی پرسد تا من پاسخی را 
که نمی دانم به او باز گردانم 
امشب باید پوست تخمه ها را 
توی یقه ی تماشا چی جلویی تف کرد 
Keep up the good work
Keep up the challenge
Life is a nocturne 
of roses and nightingales
امشب باید دوباره آواز ایرج شد 
امشب دوباره باید گفت :قربون ماهت 
و بعد یک پارچه خنده و قهقه زد 
امشب سوراخ کمر بند ها را کمی سفت تر 
کمی شل تر می بندیم تا بر تمام تن زندگی 
تنگ تر چنگ بیا ندازیم
Tonighte we should tighten or loosen our belts
to hang on tight on the body of the life
امشب به یاد تو باید زد را باید زد 
امشب هی ریختم خورد 
هی ریخت خوردم را باید خورد 
امشب باید با تو نعره زد 
نعره شد 
امشب باید در عرق این تن تبدار 
تن شست 
امشب باید خفه خون گرفت

Tonight this breeze is passing by so playfully//                          
  to take our tresses with her//
ringlet by ringlet
امشب چه بازیگوشانه این نسیم مرقع
از سرمان می گذرد
تا حلقه حلقه
گیسوان مان را با خود می برد
امشب آن غریب کیهانی را تا راه شیری باید برد 
و به فضای لایتناهی سپرد 
و لالالایتنا 
هی 
باید گفت 
و لالا 
لا یتنا 
هی
شد
The wave of bed sheet and palpitation of the bed
And the monitor of watching the being
With dancing of colorful numbers
موج ملافه و تپش تخت 
و صفحه ی تماشای هستی 
با رقص شماره های رنگین 
امشب باید در ساکی کافه سوشی خورد
I call the calligrapher
To write on your tombstone:
Flower on the rock

به مسعود بگویم 
روی سنگ قبرت بنویسد 
گلسنگ
ين پله ها كه را به چالش مى گيرد
اين پله ها
كه از آب هاى درياچه برمى آيد و

دست به نرده ها دارد 
و آن بالا
به ديوارى مى رسد
بى در و آستانه ى درگاهى
اين پله هاى دريايى
بيرون بادبان و.
سفينه يى
اين پله ها
ديگر كه را
به چالش مى گيرد
در هزار تو هاى تاريك
امشب كه به تماشاى بى تو آمده ام
امشب 
باز به یاد تو باید زد را 
باید زد 
امشب هی ریختم خورد 
هی ریخت خوردم را باید خورد
٣ شهریور ١٣٩٣
نیو آورلینز
Hassan Khleghi , a respected hotelier, restaurateur , businessman and humanitarian
in New orleans,Louisiana and Mississippi / Alabama area Had Ms in business management acquired in 1970-1980's in University of Alabama.
He was born in Hassan Abad Quarter of Tehran on 5 june 1961 and passed away in new orleans on 25 August 2014 after battling a long illness.
Survivors are Ms Zohreh Khaleghi, Ali Khaleghi and Paymon Khaleghi