Friday, August 29, 2014

HAFEZ AND BEING - 3

حافظ و هستی - ٣
 دیدار تو مثل توهم هستی و هستن 
که هست ولی هیچ است و که به رفتن می انجامد 
می گوید رویت را به من نشان بده 
و هستی ام را  تا من هم خود را فراموش کنم 
آن عنبر خام و عنبر ناب هم در  خوشبویی ناپایدار است
 و تمام آتش ها و آتشکده ها و  سیلاب 
و باز حافظ رند شیراز از پیر مغان می گوید که پناه و سر پناه است ...
بعد آذین چهره ی زرد من و خاک در دوست 
باده پیش آر و به یک جا غمم از یاد ببر
نه... كارم ز دور چرخ به سامان نمى رسد زيرا اين پرسش را هرگز پاسخى به سامان نيست

No comments:

Post a Comment