Tuesday, August 12, 2014

NIMALOGY:JALIL GHEISARI:RIRA

MOJ MAGAZINE special issue
NIMA YUSHIJ:
RIRA
A new Analytical glance by Jalil Gheisariجلیل قیصری 
 
تازه ترین نگاه من به شعر "ری را..." اثر کم نظیر نیما ی بزرگ

ری را ...یکی از شعر های بومی –جهانی و حسی –اثیری نیماست .صدا –آوا،در هم تنیدگی فرم و محتوا ،بافت و ساخت سیال و شاخصه های زیست محیطی و... از "ری را...شعری ساخته اند ژرف و مبهم که شنا کردن در عمق آن کار مشکلی است و شاید به همین دلیل ناقدین –حتی – خوب کشور ما نتوانستند از این شعر تأویل همه جانبه ای به دست دهند و تنها یکی دو منتقد مازنی تا حدی به بعضی از زوایای آن دست یافتند . صاحب این قلم در سال های گذشته خوانشی از این شعر در مجله ی وزین اباختر به چاپ رسانیداما از آنجایی که آن نگاه را برداشت ناکاملی دیدم به باز خوانی وتأویل دگر باره ی این شعر پرداختم . شعر را می خوانیم وبه تأویل می نشینیم:

"ری را"

"ری را"...صدا می آید امشب
از پشت "کاچ"که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند
گویا کسی است که می خواند...

اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان راشنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر
وآواز های آدمیان رایکسر
من دارم از بر .

یکشب درون قایق ،دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم

ری را.ری را...
دارد هوا که بخواند
درین شب سیاه
او نیست باخودش،
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند ./

"ری را ...صدا می آید امشب
از پشت "کاچ" که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند
گویا کسی ست که می خواند...

شعر با صدا آغاز می شود که با بسامد بالایش یکی از شاخصه های سبکی نیماست مثل :قوقولی قو قو –دینگ دانگ –دوک دوک دوکا و...حضور صدا یا صوت در شعر تا حدی دلیل زیست محیطی و بیشتر محمل شاعرانه و اسطوره شناسانه دارد و آن این که در لحظه ی سرایش کودک ِ تقویمی –تاریخی شاعر با کوک اسطوره ای بدوی واز جانبی حال ِ کودک شده اش یکی می شود (در این مورد مقاله ای بانام "چربش زبان مادری در شعر نیما "در کنگره ی یونسکو ارائه کردم که در کتاب فرهیختگان مازندران به چاپ رسید )و شاعر مانند کودکی پاک و معصوم و به زبان و حس کودکانه اش حرف می زند همچنان که کودک برای نام گذاری اشیاء از صوت مدد می گیرد و به گربه می گوید "میو میو یا میویی"و به گوسفند بع بعی "و به سگ "هاپو"و به کبوتر "بغ بغو "و...شاعر نیز در آن لحظات جذبه و خلوص و کودک شده اش از اسم صوت استفاده می برد چرا که در زمان های آغازین و هنگام کودکی زبان و انسان که هنوز قراردادی برای نامیدن اشیاءو پدیده ها تدوین نشده بود انسان از صدای اشیاو پدیده ها برای نامیدن آنها سود می جست (...و زبان شناسان هم زبان را به سه دوره ی سمبولیسم آوایی و شتبیهی و استعاری نمادین تقسیم می کنند که بنابه این نگر،اسم صوت مربوط به دورره پیشا تاریخی و کودکی زبان و انسان است و تشبیه مربوط به دوران میانه تر و نماد و استعاره هم مربوط به زمان ما و کامل شدن و پیچیدگی ذهن انسان و جهان )ودر شاعر کودک شده ی زمان سرایش شعر اگر شعر اصیل باشد فاصله ی میان سوژه (فاعل شناسایی)و ابژه (متعلق شناخت )از بین می رود و انسان –شاعر با اشیاءو پدیده ها و موجودات یکی می شود و از صوت مدد می جوید . حال از آنجایی که ستون اصلی خیمه ی این شعر "ری را"است .این واژه با توجه به بار معنایی اش در ساختار شعر هار مونی زیبا و محزونی دارد .دو حرف ر"حرف های غیر حلقی و زبانی و جلو کامی هستند و حروف "ی"و "آ"حلقی . از اجتماع این حروف "ری را"شکل می بندد که صدایی نرم اما عمیق است انگار آهی از نهاد بر می آید که باآخرین حرف یعنی "آ"متکثر می شود صدایی نارسا اما عمیق که بسیار محزون است اما می شود از نامفهومی آن بر داشت های دیگری هم متصور شد .از دیدگاه لغوی و معنایی "ری را"چندین معنا در مازندران دارد که به یک یک آن اشاره می کنم و بعد به چگونگی این معانی در بافت و ساخت شعر می پردازم :

1-ری را نام زن یا اسطوره ی زن در مازندران است ودر اذهان است که غروبگاهان برای پیدا کردن پرندگان و حیوانات اهلی گم شده نام "ری را ..."را آواز می دادند و او این پرندگان و حیوانات را می یافت به خانه راهی می کرد اما خود هرگز دیده نمی شد و این اسطوره شباهت بسیاری به "سولاردنی " که نام یکی از کتاب های محلی من هم هست ،دارد که نام جنگلی در کجور مازندران است و اعتقاد بر این است که"سو=روشنایی+لاردنین =روشن کردن و در جمع چیزی شبیه چهل چراغ روشن شده که به چوپانان و شب روان و چاروداران راه نشان می داد اما منبع اصلی او مشخص نبود می بینیم که اسطوره ها در هسته ی مرگزی خود چقدر شباهت به هم دارند .

2-صداوصوت زنانه ای است که غروبگاهان پرندگان و حیوانات خانگی را به کنام خود فرا می خواند (هدایت پرندگان و حیوانات خانگی به کنام ،بیشتر از وظایف زنان بود ).

3-آب بند (بند آب )جایی بود در مزرعه که به آب بند های کوچک تر تقسیم می شد وهرآب بندی قسمت هایی از زمین های زراعی را آبیاری می کرد ودر محل انشعاب چوبی قرار می دادند به نام "کل یا نیشتاک"(نشت کننده و...)صدایی بر می خاست به آهنگ را صوتِ"ری را..."که کشاورزان با این صدا کم و زیادی آب را می فهمیدند و روان شدن احتمالی سیلاب و سر ریز شدن بند آب را که ممکن بود باعث ویرانی مزرعه شود (در این شعر به خرابی هوا با عبارت ِ"برق سیاه تاب وتصویری از خراب "اشاره می شود) و به سرکشی مزرعه می رفتند تا روزنه های بند آب را وارسی کنند که مبادا بذر و نشا از بین برود اگرچه در صورت عادی هم به تنظیم بند اب می پرداختند .

4-نام یا صوت پرنده ای بود که شب ها بر فراز آب بندان می چرخید و این صدا را از خود بروز می داد و شاید به طور غریزی پر شدن بنداب را هشدار می دادو یا پرنده ای ست که آب و بارن رادوست دارد (که در یک تأویل فرمالیستی والبته یک بُعدی، پرنده می تواند موضوع صدا باشد )

5-نام یک بازی بود در مازندران که این واژه در بازی برای هشدار بکار می رفت.

6-در یافت این قلم این است که "ری را..."بر وزن نیما هم هست ومی شود گفت نیما یاراوی به اسطوره زن-معشوقه مادر –آرزو های نازا –و نیمه ی زنانه یا آنیمای خود هم می تواند نظر داشته باشد وهمه ی این موارد به عنوان نماد زایندگی و ...با آنیمای درون او قابل انطباق باشند .

حال اگر نگاهی دوباره به آغاز شعر داشته باشیم می بینیم که زمان شب است و مکان با "کاج"و "تصویری از خراب " نقطه ای در مازندران را به صورت عینی وهم اثیری و اسطورهای می نمایاند ؛هوا هم بارانی ست چون بنداب تصویری از خراب (آسمان )را منعکس می کند راوی به صدا موقعیت انسانی می دهد "گویا کسی ست که می خواند" اما باتردید. معلوم نیست صاحب صدا چه کسی است :مرد –زن –آب پرنده و...؟

اماصدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آواز های آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین
زاندوه های من
سنگین تر
وآواز های آدمیان رایکسر
من دارم از بر .

راوی که در بند پیشین به صدا شخصیت انسانی داده بود منکر انسانی بودن آن صدا می شود او با نظم هوش ربا وشاخک های حساسش صدای آدمیان را از بَر است و آن صدا را از اندوه های خود سنگین تر می بیند آیا این صدای محزون یا اثیری از جنس دیگری است ؟

یک شب درون قایق ،دلتنگ
خواندند آن چنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم .

در یک نگاه قایق و آب می تواند یک وسیله ی کهن الگویی باشد در موقعیت گذار چراکه بیشتر اساطیر ایرانی و ...مانند کیخسرو ،داراب،فریدون و میترا (مهر مسیحا که از آناهیتا یا فرشته و ایزد بانوی آب که با نطفه گرفتن از زرتشت در دریای کیانسه یا هامون زاده شده است )و برخی از اساطیر و الگوهای دیگر مثل موسی (به معنی از آب گرفته شده )پس از گذر از آب به موقعیت و منزلت می رسند و در نگاهی دیگر این قایق می تواند مکانو زمینی باشد که عرصه را بر خود تنگ کرده است یازمان در گذر در وجه نمادین اش ویا در وجه عینی قایق کوچک و فقیرانه ای در در یای خزر باشد و سر نشینان آن دلتنگ اند چرا که هوا طوفانی و دریا متلاطم است می بینیم که سمبل های نیما (در اینجا وجه نمادین کل بند در نظر است)اصیلند یعنی هم خود را میگویندهم از خود فراتر یاچیزی دیگر را و این در اشعار :مرغ امین ،ققنوس،غراب ،ماخ اولا،مرغ غم،خانه ی سریولی ،مرغ آمین و...مشهود است . طاقت فرسایی این سفر نمادین یا عینی با دلتنگی در قایق و خواندن دلتنگی آن قدر زیاد است که راوی هنوز هیبت در یا را در خواب می بیند در ضمن شاید اینگونه به نظر برسد که این بند با کلیت شعر قدری نامأنوس است و انگارانقطاع فرمی صورت گرفته است اما چنین نیست چرا که کل بندشعری درتداعی و تناظر وتقابل شاعرانه با بند اول و عناصری مثل :کاچ،بند آب ،خراب و...آمده است .

ری را .ری را...
دارد هوا که بخواند
در این شب سیاه
او نیست با خودش
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند .

بازمی گردیم به اسم صوت و صدا –آوایی گه گفته شد معنی پرنده –اسطوره زن –وسیله ی تعبیه ی آب و...می دهد اما همه ی این معانی قابل انطباقند به یک صدا با معانی نزدیک به هم چرا که آب واسطوره زن هر دو نماد زایندگی اند و...پرنده هم نماد عاطفه –آزادی و روشنایی و چاووش گری و... اما این شعر را نمی توان با ظرفیت پذیری هایی که دارد به تقابل دوگانه و نگاه دوبنی-فقط- خلاصه کرد و گفت "او در این شعر دو فضا و دو ساحت وجودی را در تقابل هم قرار می دهد .صدای بند آب در شکل نمادین آن صدای شعار وار ظاهری مردم نمای زمانه ی اوست و صدای دریا که در شکل نمادین آن صدای فطری مردمی ست که در بی عدالتی اجتماعی گرفتار شده اند " (نگاهی پدیدار شناختی به طبیعت گرایی در اشعار نیما –ابراهیم کنعانی –عصمت اسماعیلی –نیما و میراث نو جلد سوم) همانگونه که گفته آمد این شعر با ظرفیت پذیری خود نگاه های گونه گون می طلبد اگرچه این هم می تواند نوعی نگاه باشد اما شعر،گویا به دکتر مصدق تقدیم شده است صدای بند اب یا همان ری را می تواند صدای سرکوب شده ی مردمی هم باشد که نمی تواند از حنجره بدر آید ضمن این که اگر صدای بند اب و ری را... را صدای منفی بگیریم این صدا می باید بلند تر از صداهای مثبت ِ منزوی شده به گوش برسد در حالی که ری را خواندن نمی تواند .اگر بند آب را در تقابل با دریا قرار دهیم و صدی ری را ...را در تقابل با صدای آدمیان نشسته در قایق و تاریکی شب بند اب را در برابر تاریکی شب نشستگان در قایق و بگوییم صدای بنداب صدای نامفهوم آدم نما هاست چرااین صدای ناهنجار و نامفهوم خواندن نمی تواند؟ (مگر این که به گم شدن تاریخی این صدا نظر داشته باشیم )همانطور که پیشتر گفته شد شعر به مصدق تقدیم شده است و در زمان اوست که افراد صالح، منزوی می شوند و صدای آدم نماها به گوش می رسد اما اگر ری را نماد این صداها باشد چرا خواندن نمی تواند ؟!در صورتی که صدای آدم نماها درزمانه های گونه گون به قول حافظ با زر تمغا گوش فلک را کر می کردومی کند!و...این را گفتم تا بگویم نباید این صدا را مطلق صدای منفی گرفت حتی اگربه تقابل دریا و بنداب و صدا و صدا فکر کنیم، چرا که از دیگر نشانه های شعر، مثل اسطوره ی" ری را" وباربومی و فر هنگی آن و وجه مثبت بیشتر پرندگان در شعر نیما که نمادی از خود اویند و زمان سرایش شعر و تقدیم آن به دکتر مصدق و حزن متجلی در صدا در طول شعر و... بر می اید که شعر نگاه هاو تأویل های دیگری هم می طلبد پس در نگاه اول این صدا که بر وزن نیماست می تواند صدای دیگر و گمشده وانیمایی نیما یا نیماهای نوعی باشد که خواندن نمی تواند و نیمه ی دیگر و نازای راوی یا راوی نوعی که شاید از نیمه ی روایتگر خود، خواندن نمی بیند که خود خواندن نمی تواند و این نیمه ی دیگررا در شعر های خانه ی سریویلی – افسانه – پی دارو چوپان به صورت زشت و زیبا می بینیم و ...این صدا که در این شب سیاه به سراغ راوی امده است آیا همه ی آرزو های انسانی ست که در یک صداخلاصه شده است و بخاطر موانع بیرونی به گفت نمی اید و بر لب قفل می شود و نافرجام می ماند یاصداهای ناموزون ومیزانی که تنها صدای انسان نماهاست که صداهای عدالت خواه را به محاق می برد ؟و یا صدای راوی- شاعراست که هم وزن نام او به صورت اثیری و گنگ به گلومی آید؛ مانند اینکه انسان چهره ی مِهالود خود را درآینه نگاه کند و صدایش به طور گنگ ازاعماق براید و نارسا و یا صدای پرنده ای است که کوکووار می خواند وحزن خاصی دارد اما درگلو نامفهوم می ماند ؟ و یا صدای زن-اسطوره ی تعریف شده در متن نقد است که باز گرداننده ی پرندگان وحیوانات گم شده ی خانگی به کُنام است وهمچنین باز گرداننده ی امید های و آرزوای انسانی که خواندن نمی تواند و خوانش خود را از جانب آدم هانمی شنود تا جوابگوی صدای شان باشد و "دارد هوای انکه بخواند/اماخواندن نمی تواند ونیز صدای پرنده ای عینی در پشت کاج و بنداب واقعی که با ظرفیت پذیری و محک نماد گرایانه ی ما (با توجه به دیگر شعرهای نمادین نیما و پیش داشت های ذهنی مان )به پهلوهاو نگاه های گونه گونش به تأویل می نشینیم؟و... مهم این است که صدا تمام نمی شود و درذهن وزبان ما ادامه دارد چراکه زنده ایم وادامه داریم وارزوهای مان نیزادامه دارد وهم بیم های ما به هر روی این شعر باظرفیت پذیری بی مانندش نگاه های گونه گونی رابه خودمی خواند وتأویل های بسیاری را. باقی این که نگاه این قلم باهمه ی اشتراکات تاریخی وجغرافیایی که با این شعر دارد مطلق نیست چراکه نسیبت در این شعر موج می زند وچشم انداز هایش نگاه های گونه گونی را به خود می خواند .

No comments:

Post a Comment