نقاشی زهره خالقی , اهدایی به بیمارستان کودکان نیو آورلینز , ٢٠٠٩
١
صرف ابر نبود که آسمان بر آن به اندوه دست می کشید
شاید غباری خونین بود
از آن سوی مرزها
که مثل غبار ی خونین بود
از آن سوی مرزهای آنها
و آسمان تنها بر حضور ابر ها دست می کشید
در خلوتی بی انسان
شاید غباری خونین بود
از آن سوی مرزها
که مثل غبار ی خونین بود
از آن سوی مرزهای آنها
و آسمان تنها بر حضور ابر ها دست می کشید
در خلوتی بی انسان
٢
صرف حرف نبود تا ابر بر اندوهانش دستی به آرامش کشد و رنگ خون از چهره ی زبان و مرزها بزداید
و آسمان خونین بود
چند تا بچه کوچولو
چند تا بچه کوچولو
با زخما ی گنده
توی سرد خانه
زنها تو سر هاشان می زدند
مرد ها بر سینه شان می کوفتند
چند تا بچه کوچولو
چند تا زخمای گنده
تو سرد خانه ی تاریخ
و آسمان خونین بود
چند تا بچه کوچولو
چند تا بچه کوچولو
با زخما ی گنده
توی سرد خانه
زنها تو سر هاشان می زدند
مرد ها بر سینه شان می کوفتند
چند تا بچه کوچولو
چند تا زخمای گنده
تو سرد خانه ی تاریخ
No comments:
Post a Comment