مینیمال هایی برای زندگی with مانا آقایی
زمستان معشوق من است
مردی که حافظه ای سفید دارد
وَ گردنِ بلندش را
با غرور بالا می گیرد
زیر برف ها به قویِ زیبایی می ماند
که روی دریاچه ی یخ زده ای می رقصد
در آغوشش می کشم
آب می شود
کم کم
کم کم آب می شود
وَ می ریزد
انگار هیچوقت نبوده
مردِ مهاجری که قرار بود گرمم کند.
مردی که حافظه ای سفید دارد
وَ گردنِ بلندش را
با غرور بالا می گیرد
زیر برف ها به قویِ زیبایی می ماند
که روی دریاچه ی یخ زده ای می رقصد
در آغوشش می کشم
آب می شود
کم کم
کم کم آب می شود
وَ می ریزد
انگار هیچوقت نبوده
مردِ مهاجری که قرار بود گرمم کند.
منا آقایی
No comments:
Post a Comment