A*SH*N*A:BEHROOZ ARABZADEHبهروز عرب زاده
می آید
و اگر بیاید
بهروز عرب زاده
ب . وفا
می آید ؟ نمی آید.
از کتاب تردید های مکرر
می آید
فعل خواهش است از مصدر اضطراب
بی آنکه بدانیم دستور زبان می شود
و مفعول را به دلهره ها پیوند
و چراغی لرزان بر مسیری خاموش می آویزد
اما
نمی آید که صفت است
موصوف را همیشه پشت اقسام جمله
که دهلیز دهلیز در آن حروف مرکب آویخته ایم
غایب می کند
و قیدی از تاریکی را بر اسم ذات ضمیمه
و اگر بیاید
جمله ای مجهول است
که استمرار انتظار را از ماضی ملموس
تا نهایتی مخشوش
بی آنکه نه حال خبری باشد و نه غالبا" بی واسطه
مفرد می کند
و اینگونه تا به کی مه آلود
نه امیدوار و نه از شاید پشیمان
جنازه ای که متمم آینه گشته باشد
کلمه به کلمه
جمله ها را به حالتی از زمان
بی آنکه
ما نشانه ای از جمع
نهاد را به میهمانی خود خلوت کرده باشد
رهسپار جمله های بی ربط می شود
و اینسان
مفهوم از ترکیب گریزان است
آنسان که من
از سطرهای مفرد مفرد
به فعل می آید دچار
بهروز عرب زاده
ب . وفا
والنتاین در رویا ------ (نقاشی از ژان لئون ژروم - کلئوپاترا و سزار )
ماه ِ عسل ِ چشمان ات را در پراگ دوست می داشتم
شراب گیسوان ات را در لوون
نفس های ات را بند به بند تنگ در اسلو
بروکسل را که پله پله سیاه شده بودم در آغوش ات
هزار باغ شکفته در دامن ات
یکی جوانه ی نا امید در من
زرد ِ پیراهنت را گرفته
به سبز ِ دامن ات امید
***
شعر لبا ن ات را دوست می داشتم به تهران
شب که مهربانی ات بلند , استانبول را
به برلین بال بال می شدم سراغت را
میان آسمان و زمین
و قایقی برای ات در ونیز
اگر چه آتن سزارم نکرد
بران مرا به نیل
کلئوپاترای ِ من
ایزد بانوی ایسیس
جهان
آغوش توست
سزیف
مردی به اندازه ی من
پیرامید ِ (1) سینه ات را
ناقوس ِ کدام آواز برهنه خواند
که من هنوز در گنبد واژه غل می خورم
می افتم
می شکنم
می میرم
***
هجوم ِ تمام ِ جهان ِ سپیدت در من است
پیراهن سیاهت را که تن می کنی
لال تمام حرف ها از تو
و صبر ِ تمام جهان , قهر با من
وچه استدلال قشنگی ست دوستت دارم
نگفتن
نتوانستن
اسب بی زین ِ دردت را راندن
***
بر می گردم به باستان خودم
به سرزمین زنجیر های برده گی ام
چگونه می شود شاعری در قسطنطنیه
به شکوه ِ کلئوپاترا
مارک آنتونی باشد در مصر
به 69 قبل از میلاد مسیح
یا خوشبختی مردی در ایران
به 1997 پس از میلاد مسیح
نه نمی رسد شما ل به شرق , جنوب به غرب
تاریخ نوشته است
خط ,
مرا از تو , تو را از من
چنان دریاچه که آبستن ِ ماه می شود هر شب
دست ماهی از ماه کوتاه
تنها , باید نوشت
2015
در شب ِ والنتاین
دهان شاعر از اعتراف ِ دوستت دارم کوتاه .....
شراب گیسوان ات را در لوون
نفس های ات را بند به بند تنگ در اسلو
بروکسل را که پله پله سیاه شده بودم در آغوش ات
هزار باغ شکفته در دامن ات
یکی جوانه ی نا امید در من
زرد ِ پیراهنت را گرفته
به سبز ِ دامن ات امید
***
شعر لبا ن ات را دوست می داشتم به تهران
شب که مهربانی ات بلند , استانبول را
به برلین بال بال می شدم سراغت را
میان آسمان و زمین
و قایقی برای ات در ونیز
اگر چه آتن سزارم نکرد
بران مرا به نیل
کلئوپاترای ِ من
ایزد بانوی ایسیس
جهان
آغوش توست
سزیف
مردی به اندازه ی من
پیرامید ِ (1) سینه ات را
ناقوس ِ کدام آواز برهنه خواند
که من هنوز در گنبد واژه غل می خورم
می افتم
می شکنم
می میرم
***
هجوم ِ تمام ِ جهان ِ سپیدت در من است
پیراهن سیاهت را که تن می کنی
لال تمام حرف ها از تو
و صبر ِ تمام جهان , قهر با من
وچه استدلال قشنگی ست دوستت دارم
نگفتن
نتوانستن
اسب بی زین ِ دردت را راندن
***
بر می گردم به باستان خودم
به سرزمین زنجیر های برده گی ام
چگونه می شود شاعری در قسطنطنیه
به شکوه ِ کلئوپاترا
مارک آنتونی باشد در مصر
به 69 قبل از میلاد مسیح
یا خوشبختی مردی در ایران
به 1997 پس از میلاد مسیح
نه نمی رسد شما ل به شرق , جنوب به غرب
تاریخ نوشته است
خط ,
مرا از تو , تو را از من
چنان دریاچه که آبستن ِ ماه می شود هر شب
دست ماهی از ماه کوتاه
تنها , باید نوشت
2015
در شب ِ والنتاین
دهان شاعر از اعتراف ِ دوستت دارم کوتاه .....
13 فوریه ی 2015
استانبول
استانبول
1 - پیرامید pyramid : هرم
No comments:
Post a Comment