در منتهای غروب
بر بالای بلند بلوط می ما نم
تا از شاخه های پاییز ی می اویزم
پنجره در پنجره ی چشمانت می گشایم
حنجره ی خاموشی ت می شوم
و ارکیده ها رقصان
با ما از خم راه می گذرند
تا نقطه چین شب...
به رفتن نمی شتابم
اما راه مرا می زند
به ماندن
می ما نم
تا جای پایم را
وارونه پی گیرم
شب به تاریکی می شتابد
من اما در کوچه های غربت
راهم را
با عطر تو می شناسم
به جادویی پیش از رفتن باز می گردم
وقت منتهای غرو ب
تا د ر پارک
با تو بر شاخه های بلند بلو ط
همیشه می اویزم
No comments:
Post a Comment