Saturday, December 31, 2011

PERSIAN POETRY:WHAT DIFFERENCE?

2011/#1075

Anthology Persian Poetry
Selected by: ZOHREH KHALEGHI
Translated from Parsi: Faramarz Soleimani
*
*
*
Zohreh Khaleghi:
What difference where you are standing in this world,
when pen and paper are so close to write for each other...
*
Faramarz Soleimani:
When they whispered wave
We breathed wavve.
In our dreams
Wavvve was born
*
Hossein Sharang:
Silence is fluttering
Full of wings
A dead cuckoo 
In my heart
*
Mansour Khorshidi:
Tumult of dew
In a closed sphere
Bounding to the 
Splendor of water
Anxious air
Shaping in your gaze
In the feast of 
Nights without stars.
*
Mohamad ali Shakibaei:
I wandered 
In the ups and downs of life
In dead alleys
There was the sound of songs 





THE LAST PAPER

2011/#1074
روزنامه یی آمد
رفتم پشت روزنامه پنهان شدم
خواب خوش آخر سال

۳۱ /دسامبر ۲۰۱۱ 

SILENT NEW YEAR

2011/#1073
Painting By Zohreh Khaleghi

Silence or is it silence?
The wings of the moon fluttering
At dawn

12.31.2011

Friday, December 30, 2011

MOJ SEVOM : A DIALOGUE


2011/#1072

موج سوم : درامد
واژه ی درامد
درامد به واژه
درامدواژه
فرامرزسلیمانی:ازشعرهای موج سوم
موج سوم در جاي خود . هم تحول بود و هم تولد نفس تازه در شعر . و براي منحول كردن ذهن و زبان .. مصور خورشیدی:*

موج سوم به مثابه حرکت شاخص شعری دهه ی شصت،در برابر بازگشتی های قاجاری ایستاد ومیراث به شعردهه ی ۷۰ و ۸۰ بخشید.شعر ایجاز وایماژ که ازانقلاب وجنگ نشات کرفتومیان شعر موج نو،موج حجم وموج ناب تا نسل نو پل زد و شاخه و ریشه داد.مرسی منصور جان از نظر موجز و صایب شما در باره ی موج سوم
فرامرز سلیمانی .
موج سوم بود كه با سرعت و حركت و با كاركرد هاي كلامي دنياي سخن را ناياب عصصر خود كرده بود . تشكر از آن انديشه كه در آن عرصه عرضه شده بود .
منصور خورشیدی
 .
ین جای خالی شعر اوانگارد و پیشرو کم و بیش از اواسط ده ی پنجا ه حس می شد تا ان که تکانه ی انقلاب و جنگ ،یک دهه بعد ان را از پرده ی پنهان به منصه ی ظهور کشید.حضور نشریاتی همچون دنیای سخن،ادینه،فصل گرگان، وهمچنین جمع های ادبی کوچک و بزرگ تهران و شهرستان ها ودیالوگ نشست های مشترک به اشاعه ی موج سوم کمک بخشید.این دیالوگ در فضای مهاجرت و جهان ایرانی و نشریات ان نیز ادامه یافت.
فرامرز سلیمانی
.

IT ALWAYS BEGIN همیشه اغاز می شود

2011/#1071
H*A*P*P*Y 2012

LOST PAINTER,LOST SCULPTURE

2011/#1070
 Helen Frankenthayler with her blue lady
lost sculpture of Barbara Hepworth:divided circle

Helen Frankenthayler,the American abstract expressionist died t age 83.
She followed Jackson Polack's dripping technique but soacked canvas with watery pigments and paints.
Meanwhile another metal sculpture,this time Barbara Hepworth's divided circle,has been stolen in England,due to shortage of metals and soaring prices!

Thursday, December 29, 2011

*SOCIAL FACE OF FORUGH FAROKHZAD دیالکتیک دیدن

دلم گرفته است 
دلم گرفته است 
به ایوان می روم و انگشتانم را 
بر پوست کشیده شب می کشم 
چراغ های رابطه تاریکند 
چراغ های رابطه تاریکند 
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد 
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد 
پرواز را به خاطر بسپار 
پرنده مردنی ست
اMarch is the month of women poetry
از مقولات فلسفی ، جز ناظمان دراز گوی ، هرگز شاعری برنخاست ، زیرا شعر از نحله ی کلام مخیل و تصویر و رویاست
فروغ فرخزاد به طلب عشق و انکار شب آمده بود .عشق او را رهایی بخشید اما شب در نهایت او را در ربود
در این فاصله ها او با حس ها و در یافت هایش به آگاهی رسید و به انسان و هستی نگریست بی آن که گرفتار مقولات فلسفی شود زیرا از اقلیم فلسفه هرگز جز خیل ناظمان دراز گوی ,شاعری بر نخاست و شاعری تنها در حس ها و عاطفه ها و همچنین در خیال و رویای شاعر است که شکل می گیرد و فلسفه و مقولات فلسفی در شعر و شاعری جز سو تفاهماتی خارج از مقوله بیش نیست اما به آگا هی به عنوان یک پس زمینه و نه مخال متن معتقد است .
می گوید
من فکر می کنم که کار هنری باید همراه با آگا هی باشد .آگاهی نسبت به زندگی ،به وجود،به جسم...نمی شود فقط با غریزه زندگی کرد .یعنی یک هنرمند  نمی تواند و نباید . آدم نسبت به خودش و دنیایش نظری پیدا می کند و همین احتیاج است که انسان را به فکر کردن و ا می دارد ...
  شعر هم مثل هر کار هنری دیگر ی باید حاصل حس ها و دریافت هایی باشد که بوسیله تفکر تربیت و رهبری شده اند  ...  .وقتی شاعر، شاعر باشد  و در عین حال شاعر یعنی آگاه ، آن وقت می دانید فکر هایش به چه صورتی وارد
(شعر ش می شوند ...(گفت و گو با فروغ ، دوره آرش 
+ text

FORUGH FAROKHZAD BIRTHDAY: 8 DAY+LETTER

2011/#1068



نمی دانم چرا روز تولد و روز رفتن را نمی  نویسند اما به هر حال بنا به اعلام پوران فرخزاد ،زادروز شاعر هشتم دیماه ١٣١٣ است
 نامه  « فروغ فرخزاد» به « ابراهیم گلستان »
***

؛؛ اگر « عشق » عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ایست ؛؛

محرومیت های من اگر به من غم میدهند در عوض این خاصیت را هم دارند که مرا از دام تمام تظاهرات فریبنده ای که در سطح یک رابطه ممکن است وجود داشته باشد نجات میدهند، و با خودشان به قعر این رابطه که مرکز طپش ها و تحولات اصلی است نزدیک میکنند. من نمی خواهم سیر باشم، بلکه می خواهم به فضیلت سیری برسم.
...حس می کنم که فشار گیج کننده ای در زیر پوستم وجود دارد...
می خواهم همه چیز را سوراخ کنم و هر چه ممکن است فرو بروم. می خواهم به اعماق زمین برسم. عشق من در آنجاست،درجائی که دانه ها سبز می شوند و ریشه ها بهم می رسند و آفرینش در میان پوسیدگی، خود را ادامه می دهد، گوئی بدن من یک شکل موقتی و زودگذران است. میخواهم به اصلش برسم. میخواهم قلبم را مثل یک میوۀ رسیده به همۀ شاخه های درختان آویزان کنم.
...همیشه سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد ... سعی کرده ام آدم باشم، در حالیکه در درون خود یک موجود زنده بودم ... ما فقط می توانیم حسی را زیر پایمان لگد کنیم، ولی نمی توانیم آن را اصلا" نداشته باشیم.
...نمیدانم رسیدن چیست، اما بی گمان مقصدی هست که همۀ وجودم به سوی آن جاری می شود.کاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست.دنیا اینهمه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند ... و هیچکس دور خانه اش دیوار نکشیده است.
معتاد شدن به عادت های مضحک زندگی و تسلیم شدن به حدها و دیوارها کاری بر خلاف طبیعت است.
...بدی های من چه هستند، جز شرم و عجز، خوبی های من از بیان کردن، جز نالۀ اسارت خوبی های من در این دنیائی که تا چشم کار میکند دیوار است و دیوار است و دیوار است.
و جیره بندی آفتاب است و قحطی فرصت است و ترس است و خفگی است و حقارت است.
...این مضحک نیست که خوشبختی آدم در این باشد که آدم اسم خودش را روی تنۀ درخت بکند؟ آیا این خیلی خود خواه نیست و آن آدمهای دیگر، آدمهای شریفتر و نجیب تری نیستند که میگذارند بپوسند بی آنکه در یک تار مو، حتی یک تار مو، باقی مانده باشند؟
...خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیم خط افتاده و میان ابروهایم دو چین بزرگ در پوستم نشسته است.خوشحالم که دیگر خیالباف و رویائی نیستم.
دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود. هر چند که سی و دو ساله شدن، یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاشتن و بپایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کرده ام.
...ذهنم مغشوش و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر خسته شده ام.
به محض اینکه از خانه بر می گردم و با خودم تنها میشوم یک مرتبه حس می کنم که تمام روزم را به سرگردانی و گم شدگی در میان انبوهی از چیزهائی که از من نیست و باقی نمی ماند گذشته است..از فستیوال به خانه که برمیگشتم ، مثل بچه های یتیم همه اش به فکر گلهای آفتابگردانم بودم .چقدر رشد کرده اند ؟ برایم بنویس .
گل دادند زود برایم بنویس .از این جا که خوابیده ام دریا پیداست . روی دریا قایقها هستند و انتهای دریا معلوم نیست که کجاست . اگر می توانستم جزئی از این بی انتهائی باشم ، آنوقت می توانستم هر کجا که می خواهم باشم ...
دلم می خواهد اینطوری تمام بشوم یا اینطوری ادامه بدهم . از توی خاک همیشه یک نیروئی بیرون میآید که مرا جذب میکند . بالا رفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیست . فقط دلم میخواهد فرو بروم ، همراه با تمام چیزهائی که دوست میدارم در یک کل غیرقابل تبدیل حل بشوم . بنظرم میرسد تنها راه گریز از فنا شدن،از دست دادن ، از هیچ و پوچ شدن همین است .

...بعد از استقبال و تکریم فوق العاده ای که در فستیوال سینمای مؤلف در پزارو از او شده است ....میان این همه آدمهای جوراجور آنقدر احساس تنهائی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود . حس خارج از جریان بودن دارد خفه ام میکند . کاش در جای دیگری بدنیا آمده بودم ، جائی نزدیک به مرکز حرکات و جنبش های زنده . افسوس که همۀ عمرم و همۀ توانائیم را باید فقط و فقط به علت عشق به خاک و دلبستگی به خاطره ها دربیغوله ای که پر از مرگ و حقارت و بیهودگی است ، تلف کنم ، همچنان که تابحال کرده ام . وقتی تفاوت را میبینم و این جریان زندۀ هوشیار را که با چه نیروئی پیش میرود و شوق به آفرین و ساختن را تلقین و بیدار میکند ، مغزم پر از سیاهی و ناامیدی می شود و دلم میخواهد بمیرم ، بمیرم و دیگر قدم به تالار فارابی نگذارم و آن مجلۀ پرت پست پنج ریالی ( ... ) را نبینم .

...تا به خود آزاد و راحت و جدا از همۀ خودهای اسیر کنندۀ دیگران نرسی به هیچ چیز نخواهی رسید . تا خودت را دربست و تمام و کمال در اختیار آن نیروئی که زندگیش را از مرگ و نابودی انسان میگیرد نگذاری ، موفق نخواهی شد که زندگی خودت را خلق کنی .....هنر قوی ترین عشق هاست و وقتی میگذارد که انسان به تمام موجودیتش دست پیدا کند که انسان با تمام موجودیتش تسلیم آن شود .
...چه دنیای عجیبی است ، من اصلآ کاری به کار هیچکس ندارم ، و همین بی آزار بودن من و با خودم بودن من باعث می شود که همه درباره ام کنجکاو بشوند . نمیدانم چطور باید با مردم برخورد کرد . من آدم کمروئی هستم . برایم خیلی مشکل است که سر صحبت را با دیگران باز کنم ، بخصوص که این دیگران اصلآ برایم جالب نباشند ، بگذریم .

...یک تابلو از « لئوناردو » در « نشنال گالری » است که من قبلآ ندیده بودم .یعنی در سفر قبلیم به لندن . محشر است . همه چیز در یک رنگ آبی سبک حل شده است . مثل آدم به اضافۀ سپیده دم . دلم میخواست خم شوم و نماز بخوانم .مذهب یعنی همین ، و من فقط در لحظات عشق و ستایش است که احساس مذهبی بودن میکنم .من تهران خودمان را دوست دارم ، هر چه میخواهد باشد ، باشد . من دوستش دارم و فقط در آنجاست که وجودم هدفی برای زندگی کردن پیدا میکند . آن آفتاب لخت کننده و آن غروب های سنگین و آن کوچه های خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاسد را دوست دارم .
...اگر « عشق » عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ایست.

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI-7شعرنامههای محمدعلی شکیبایی

۷
پایانی
کشف شاعر کشف کلمه هاست برای کشف عشق . و عشق اگر نبود همه چیز گم شده است .رفتار کلمه ها گم شده است و کلمه ها در رفتارشان گم .پس عشق بهانه است. برای کشف،که شاعر  هنوز بدان نرسیده است.یا در فاصله یی ایستاده تا برسد و نوشتن را ادامه دهد ، یا که نوشتن ادامه یابد.رام کردن مرگ هم چنین مظهری است تا در فاصله بماند و نوشتن را مانایی دهد.شاید پس به ناخودآگاه ساز دهنی اش را نیاورده است تا عاشقی را دوام دهد ،در سکوت و فاصله،و آن آخرین یاد آوری از مسافرانی که می چمند و به مقصد می رسند تا در کشفی مدام به سر برند و قصد باز گشت نکنند.
شکیبایی قصد باز گشت ندارد .او در فاصله می ماند  یا مقصد و مسیرش را بی باز گشت ادامه می دهد تا تنها به قصد کشف سر خوش باشد.
دسامبر 2011

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI-6

۶
پس از شعر-نامه ی ۲۰ ،در شعر نامه ی ۲۷،صفحه ۵۰،عشق فاصله ها را می انباند ،و شعر نامه ۳۰ در صفحه ۵۶ هم. حالا از تکرار این ها می پرهیزم و شاعر را می گذارم که با جزیره و باد و آفتاب انباز می شود .همه چیز در فاصله ی ذهن و واقعیت اتفاق می افتد  تا چیزی گم شده و نا مکشوف کشف شود.نوشتن و نوشتا هم در پی کشف می آید ام دوام رویا خبر از کشف های نا شده می دهد و شعر به جست و جوی مکرر شاعر ادامه می یابد  و کشف هنوز اتفاق نیفتاده است-حتا طبیعت هم باآ ن همه مظاهری که دارد نا مکشوف تعریف می شود -در شعر ۵۵،و تنها کلمه ها باید جا داشته باشند برای کشف شدن،مثل صفحه ۱۰۴
که می گوید وقتی کلمه ها کشف شدند آن وقت نامه زیبا می شود .عشق گل می دهد در آن . چراغ و گل آینه را تعریف می کنند .

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI-5

۵.
 ی گوید مثل ا ینه که نقطه ی آغاز را کشف کرده ام و خودم هم نمی دانم .این را در  شعر ۴۵ می گوید که از آغاز در حدود ۸۰ صفحه فاصله دارد ،و فاصله شاعر را می سازد و به شعر می رساند .
کشف-شعر ۱۰ ،و رویا- شعر ۱۱ برای نوشتن است و نوشتن شاعر برای زیبا شدن است.رویا کشف هایش را می گوید تا زیبا شود .اتفاق تازه در شعر ۱۳ و اتفاق ساده در شعر ۱۵ ،ساده گی  و روشنی شعر-نامه ها را می نمایاند ."ان همه سوال برای پیدا کردن و کشف کردن است در دنیای غریب و راه های گم و گم شدن ،و گم شده یی که می پرسد  اما می پرسد و هم راه گمی می رود تا چیزی در کشف کم نیاورد -در شعر ۱۸. یا نوشتن را بهانه ی کشف می کند .در شعر ۱۹-حوا-شاعر کشف است و یادها هم از قطاری که دوست را می برد و گل ها و بهار و باغچه را...و سبز و اطلسی و شکفتن و عشق...یا پنجره و رف ،و حتا تابستان که بوی موهایم را کشف می کند -در شعر ۳۶.و من دارم بیشتر از کلیدواژه های پیش می گویم که با بسامدی  هجوم دارد.

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI-4

کامه هاهم ازاغاز به کشف می ایند. به کشف تو و شاعر. کلمه های کلیدی که تعریف تو و شاعر را به همراه دارند تا به متن برسند،متن یک وهم است. متن عوض می شود اما کلمه ها می مانند و این خود همان کشف است.کشف شاعر وشعر...در شعرنامه ی ۱...بازهم بنگرید به یادداشت دیگر این قلم بر دیوار زهره خالقی درباره ی شعر محمدعلی شکیبایی

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI-3

i ۳.کفش هارادرشعر شاعر،کشف می خوانم.می گوید حالاکفش هایم خسته هستندو نشانی از کفش های چوبی دارد کشف هایش هم چوبی هستندومی خواهد ان ها را گوشه یی تنهااوا رهد.به موسیقی ی خامی پناه می برد.امااین فلامینکوکیست که همیشه همراه می اید؟.به خوانش شاعردرشعرتامه ی۶ وپس ازان ادامه می دهیم...شایدیکی ازما ان دیگری راکشف کند.

SHER-NAMEH HAYE M.A.SHAKIBAEI -2

کارگردان دراین رهگذر کمک شایاومانایی برای ماهمه بوده و خواهد بود .مرسی زهره خالقی.مرسی محمد علی شکیبایی،شاپورجانآ


SHER-NAMEH HAYE M.H.SHAKIBAEI-1

Faramarz Soleimani در به دریا دست نمی زنم تاتو بیایی،محمد علی شکبایی به کشف خویشتن امده است .نامه هازترفندی سنتی برای ر وایت واشاراتند،نیمادرنامه هایش به همسرش عالیه خانم یادوستان اشناوناشناس بیشتر به نظرات شعری وادبی نظر دارد یا ان را محملی برای بیان حسهایش می کند ،محمد عاصمی در نامه هایش خطاب به سیماجان(ایرن)راه ورسم ساده گی را بالحن ولهجه یی اجتماعی درمی امیزد،شکیبایی اما به این سنت ها قبای مدرن میپوشاند،با استعاره وتصویر که گاه وازجمله درهمین نامهی ۱۰ تامرزاسطوره پیش می رود و-هم ازاین  روست که واژه ی کشف را کلیدی می نماید.من هنوزهم برانخ که شاعرعاشق نامه نگار باززنامه هایی درصندوق ذهن وناخوداگاهش دارد اما به هین میزان هم ما می توانیم مدعی کشف شعر باشیم بوژه ان ه نقاشی،تصویر وموسیقی زهر خالقی به عنوان هیه کنندهو

نروداوار-۵ پنجه در پنجه ی دل NERUDAESQUE-5

2011/#1060
نروداوار:
پنجه
در
پنجه ی دل
به
گشودن پنجدری ی عاشق
عشق ساکت
سکوت

NERUDAESQUE-4 نروداوار: وقتی که عاشقی

2011/#1059

NERUDAESOUE-3 نروداوار: کا پری وعاشقی

2011/#1058

NERUDAESQUE-2

2011/#1057

NERUDAESQUE-1

2011/#1056

Wednesday, December 28, 2011

فرامرزسلیمانی:گشت دشتGASHT DESHT - EPILOGUE

2011/#1055
پایانین

به هزار چم رسیدیم 
پای صدف البرز
موج و مروارید خزر 
در شبنم دستان سبز آبی مان
نشست  


GHASHT DESHT -MEDIOLOGUE فرامرزسلیمانی:گشت دشت

2011/#1054
میانین

دریا
 میان آتش 
گرمای جاودانه داشت
و دانه ها 
در نرمای پنبه
غنوده بود  

GASHT E DASHT-PROLOGUEفرامرزسلیمانی:گشت دشت

2011/#1053

آغازین

کنار موج و مروارید خزر 
در صدف ناگشوده ی البرز 
مرجانیان سبز جنگل 
غلطی میان رود 
با تپوری و گرگانی 
با ترکمن 
گشتی گرد دشت...

MOJ SEVOM POEM-PREFACEBOOK

2011/1052
در آمد 

واژه ی در آمد 
در آمد به واژه 
در آمد واژه 

Tuesday, December 27, 2011

WORLD PEACIFIC

2011/#1051

Before becoming
I want to build
A seaside house
And call it:
WORLD PEACIFIC.
I just need
A boat hat
And  a T Shirt
To show off
Or a decent basketball team
Might work too!

MOJ SEVOM POEM-7

2011/#1050
۷

ماه و مه بامدادی 
دره ی موج 
رنگین کمان آفتابی ی با د 

MOJ SEVOM POEM-6

2011/1049
۶

ماه و کمان و پیکان 
دریای آسمان.
بهار 
کف بر لب 
می آمد 

MOJ SEVOM POEM-5

2011/1048
۵

قلاده 
از گردن غول
بر گیرید
قلاده ها 
از گردن غولان
بر می گرفتند  
  

MOJ SEVOM POEM-4

2011/۱۰۴۷
۴

شبنم
بر بستر علف نشست 
سایه های سبز
میان بوته ها خزیدند
خام خروشان رود در بند 
نمی گنجید 

MOJ SEVOM POETRY-3

2011/۱۰۴۶
۳

پیچک ها 
از پلک دریچه 
بر آینه ریخت 
پرنده گان 
از بالای پلک ها شان 
تماشای رویا را 
آغاز کردند
 پرواز ناب پیچک
باور آینه را 
به تماشای تازه 
می نشاند  

MOJ SEVOM POEM-2

2011/#1045
۲

خدنگی دیگر 
بر قله ها نشاندیم
خلخالها 
گام جوانمان را
 آواز می داد 
نبض زخمی ی کلام 
می تپید 

MOJ SEVOM PPOEM-1

2011/1044
۱

تا پی قله ها رفتیم 
و بر آسمان 
چنگ زدیم 
پژواک آواز مان
دره را نقش می زد  

MOJ SEVOM POEM-17

2011/#1043
۱۷

و خانه 
در چشم خانه ی موج 
موجی تازه شد 
تازه شد 

MOJ SEVOM POEM-16

2011/#1042
۱۶

آتش گرفت و گرده گرداند
موج آتش 
پنجره ی آب را آتش زد 
در بسیط غریو و کف   

MOJ SEVOM POEM-15

2011/#1041
۱۵

و موج 
در آوای دریا 
پژواکی آبی 
بر لبان موج گذاشت 

MOJ SEVOM POEM-14

2011/#1040

۱۴

باز باز یار آب 
کفی بر دهان 
خروش آبی
کف 

FOR THE BLUE OF SOLITUDE به خاطر ابی ی تنها

2011/#1039
SOLEDAD
by Peruvian artist Edwin Leon Perez

به جانب پرواز که می آیم
فاصله را جای فاصله می گذارم
تا کلمه
کلام می شود
از لام تا کام.
به جانب پرواز فاصله را
به پرواز می آیم
جا به جای جای تنها
جای به جای
و شدن من
در  شدن تنهایی
جای
جای

DEC 28  

CALL CAB!

2011/#1038
solitude
by Henry Jean Jacques

Call cabriolet
In the morning
And ask the cabman
To cachet you
In a cabaret.
Journey begins and ends
In a corner of
 Solitude.

dec 8


BOSOM IS ALL L'AVENIR OF LAVENDER دراغوش اسطوخودوس

2011/#1037
Bosom is
L'avenir of life
When love talks
In bosom language.
When you are in solitude
And you want to be in solitude
You talk in bosom language
And you bosom yourself.
You descend the ridges
In a lonely dawn
And indulge into
A   frozen pond
Sitting in solitude
To talk in bosom .
Bosom is
 All l''avenir
Of lavender.

dec28

BUSINESS IS BUSINESS


2011/1036

Love and beauty
 in the eyes of beholder
is business.
همیشه همه صحبت داد و ستد بود
وقتی چیزی نداری
که به دنیا بدهی
دادو ستدی نیست
وقتی چیزی ندارد دنیا
که به تو بدهد
داد و ستدی نیست
پس تفی به دنیا دادم
و رفتم خوابیدم
زهره خالقی

dec 27

MOJ SEVOM POEM-33 شعرموج سوم ۳۳

2011/#1035
۳۳

گلوی موج 
به درگاه خاک 
گاهی به تحریر گلو می خواهد 
گاهی 
به لبریخت دلخواه 
تقسیم مقام و موج 
می خواند موج 
و 
مقام 

MOJ SEVOM POEM-32

2011/#1034
32

به کف و حباب
 تقسیم مقام 
به تحریر دلخواه 

MOJ SEVOM POEM-31

2011/#1033
۳۱
تقسیم مقام 
لبریخت دلخواه 
موج آمد و بر درگاه ریخت 

MOJ SEVOM POEM-13

2011/#1032
۱۳

و موج 
در شب نیلوفری ی دریا 
به پرواز آمد 
با آواز جمعی پگاه 

MOJ SEVOM POEM - 11

2011/#1031
۱۱

جای جنبش جان بود آن جا 
به موجاموج دم
به دما دم موج 

Monday, December 26, 2011

2011/#1030: MOJ SEVOM POEM-12

2011/#1030
۱۲

موج ج ج سوم

از موج که زمزمه می کردند 
ما موج ج دم می زدیم 
در رویاهامان 
موج ج ج 
زاده شد 

CRESTA AZUL-2

2011/#1029

باروی با د 
یاد قصیل بامدادی 
بر اسبی سرخ 
روانه ی باده به دست عطش 
آزالیای آتش 
بر خط آبی ی چکاد 
.
سایه ساری ساده بود 
سایه ی سپیدی بر سایه ی سپیدی 
سایه ساری ساده
بر سایبان می کرد 
چکادی آبی  

CRESTA AZUL-1

2011/#1028
تام و تمام شدم 
پیش کلام و کاغذ 
تام و تمام و ساده
پیش سپیدی 
و رسم نوشتن 
که راه به جانم برد 
و راه تازه بود 
گفتی  اگرکه  ساده شدم 
تنها به عاشقی بود 
و عشق درهای راه را 
به راه ساده گشود 
و عشق تنها ساده شد 
به رسم نوشتن 
تا که تام و تمام شد 

DEC 26 

Sunday, December 25, 2011

CHARLIE CHAPLIN:GREAT DICTATOR

2011/1027


چه با شکوه و آزاد است راه هستی که ما اینسان آن را گم کرده ایم
از خطابه چارلی چاپلین
فیلم دیکتاتور کبیر

WORLD PEACE

2011/#1026
Lakers lost the opening game of the basketball season to Chicago Bulls,in Los Angeles,
but I kind of liked this player's name, switched
from Ron Artest to
World Peace.
It's cool.
Isn't it?!
GO WORLD PEACE!

2011/#1025 : TWEETER IN SOME 140 CHARACTERS



SILENT IN GREEN SPRING


2011/#1024
YEAR IN IMAGE

Silence
Is only an image of silence
Before it is silent.
First it is fire and flood
Blizzard and storm
Hurricane
Tsunami
And melting ice.
Never silent
But image of silence.
Persian Green
Always Persian Green.
Arab Spring
Always Spring
And blue sky remains blue sky.


TURNER'S FLAMING JUNE

2011/1023
J M W TURNER
1747-1851
PAINTER OF LIGHT
.....

A doll
Sleeping in a doll house
Flaming june

# 30 : MOJ SEVOM POEM شعر موج سوم

2011/#1022
۳۰

اما موج 
موج پیش از موج است 
پس از موج دیگر