Thursday, December 29, 2011

*SOCIAL FACE OF FORUGH FAROKHZAD دیالکتیک دیدن

دلم گرفته است 
دلم گرفته است 
به ایوان می روم و انگشتانم را 
بر پوست کشیده شب می کشم 
چراغ های رابطه تاریکند 
چراغ های رابطه تاریکند 
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد 
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد 
پرواز را به خاطر بسپار 
پرنده مردنی ست
اMarch is the month of women poetry
از مقولات فلسفی ، جز ناظمان دراز گوی ، هرگز شاعری برنخاست ، زیرا شعر از نحله ی کلام مخیل و تصویر و رویاست
فروغ فرخزاد به طلب عشق و انکار شب آمده بود .عشق او را رهایی بخشید اما شب در نهایت او را در ربود
در این فاصله ها او با حس ها و در یافت هایش به آگاهی رسید و به انسان و هستی نگریست بی آن که گرفتار مقولات فلسفی شود زیرا از اقلیم فلسفه هرگز جز خیل ناظمان دراز گوی ,شاعری بر نخاست و شاعری تنها در حس ها و عاطفه ها و همچنین در خیال و رویای شاعر است که شکل می گیرد و فلسفه و مقولات فلسفی در شعر و شاعری جز سو تفاهماتی خارج از مقوله بیش نیست اما به آگا هی به عنوان یک پس زمینه و نه مخال متن معتقد است .
می گوید
من فکر می کنم که کار هنری باید همراه با آگا هی باشد .آگاهی نسبت به زندگی ،به وجود،به جسم...نمی شود فقط با غریزه زندگی کرد .یعنی یک هنرمند  نمی تواند و نباید . آدم نسبت به خودش و دنیایش نظری پیدا می کند و همین احتیاج است که انسان را به فکر کردن و ا می دارد ...
  شعر هم مثل هر کار هنری دیگر ی باید حاصل حس ها و دریافت هایی باشد که بوسیله تفکر تربیت و رهبری شده اند  ...  .وقتی شاعر، شاعر باشد  و در عین حال شاعر یعنی آگاه ، آن وقت می دانید فکر هایش به چه صورتی وارد
(شعر ش می شوند ...(گفت و گو با فروغ ، دوره آرش 
+ text

No comments:

Post a Comment