Faramarz Soleimani:The Poet Returns to Childhood Orchard
فرامرز سلیمانی :آوازهای ساریشاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
o
هستی همیشه چهار فصل دارد
و چهار فصل هستی را
خاطره های رنگین می آراید
و زندگی
در سبز راه های شمالی
بازی باغ و بیشه است و
برگ و باد
در آتش
و آتش همیشه ی میترایی
در دل البرزکوه و دماوند
با گنجشکان و قمریان بامدادی
بر دار و درخت آزاد و افرا و اوکالیپتوس وسپیدار و تبریزی
خاکستر مرا به دریا بسپارید
...
۱
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
در باغ بزرگ کودکی
بچه ها که رفتند خانم بزرگ تنها شد
وخدیجه گل چهره مادر شد
وشهربانو مار دیگر مشدی شده بود
کاران سگ گرگی سیاه و قهوه یی
رفیق خوب باوفایم بود
مثل پاپی
سگ سفید توپی
مادر که همیشه برایش سرودی می خواند و او دمش را تکان می داد و حقش را می خواست :
استخوان خورک /پشت در خوابک
کتری حوصله اش سر رفته بود و دا شت سوت می کشید مادر کنار حوض قوری و استکان و نعلبکی ها را می شست
چای یاس و ختمی و نعناع و ریحان , چای گل محمدی و گلاب قمصر کاشان , چای شهسوار و لاهیجان , چای بنفشه و بابونه و بید , چای سبز و سرخ و سپید, و خانه در عطر چای های مادر مدام نفس می کشید و کتری روی اجا ق و خاکستر داغ همچنان حوصله اش سر رفته بود
خاطره فرزند وقت است
مادر که به حمام می رفت ۵ ساعت طول می کشید و وقتی که بر می گشت قلبش می گرفت و ما سر نیزه ها ی بهار نارنج را باز می کردیم و برایش شربت می ساختیم و آنگاه دندان طلای او با شادی به روی ما می خندید
اه مادر جان چه ها که با تو نشد در سال های تاریک و تلخ
در کودکستان رشدیه
جمیله رشدیه معلم اول بودو مادر بود
و ناهید خانم و خانم نعیمی و فتاحی
امامزاده یحیا و چنار یکصد ساله
خانه ی قاسم و نساو بچه ها شان
مثل چنار بلند مسجد جامع
و بازی با مهرداد و شهلا وقتی که تازه به دنیا آمده بود و هنوز عروس جهان پهلوان و مادر بابک نشده بود
دبستان هدایت و نواب
آقای ابوالملوکی همیشه مدیر
و غلامرضا کبیری شاعر
دبیرستان پهلوی و نمونه ی شریف
خانه های دانش و ورزش و فرهنگ و هنر شهر
آن جا که اولین روزنامه ام را در نوجوانی ها م روی دیوار مدرسه منتشر کردم
روزنامه نمونه
و دبیرستاب پهلوی
با معماری رضا شاهی و سقف و کف و دیوار چوبی
پایگاه مهدی سلیمی معلم بزرگ
که هر سال روز اول مهر ماه پس از زنگ آغاز مدرسه با وقار و جذبه و با صدای جادویی ش می آمد
دمی بلند می گرفت و پا بر زمین می کوبید و مشت محکمی روی میز می زد وبه دور ها خیره می شدو دکلمه می کرد
تاریخ یعنی خاک وطن را توتیای چشم کردن
شهر همیشه در دست معلمان خوبمان می بالید
از صمصام علامه و صعودی
و خانم شامبیاتی و حیدری
و جوادیان و مدرسی
و فکری و نسودی
و محمد رضا خزائلی که تجسم دانش و آگاهی و مهربانی بودو معلم بودو معلم زاده شده بود و همیشه معلم بود
و پرویز تهرانی و هوشنگ اعلم و خیرخواه و رستمکلایی و فارسی ووحدت و داراب و صفایی نیلی
روزی که از آقای سلطان محمدی خواستم در نمایش امتحان تاریخ مدرسه با ما شرکت کند با کمال میل پذیرفت
و حتا سر تمرین ها هم در نقش خودش ناظم جدی و سختگیر مدرسه حاضر شدو چه خوب هم بازی می کرد
اما بعد گویا پشیمان شدو تنها پشت سن در جشن مان شرکت کردو ما برای او آهنگ باباکرم را اجرا کردیم
خانه ی مریخی ها
انجیر های چهار فصل پدر
دعوتی به شهد و شیرینی و شکر
بالنگ هاو بادرنگ های ی توی بطری با لیمو و ترنج و نارنگی
توسرخ و سلطان مرکبات و دارابی و آن وقت ها هنوز کی وی نیامده بودکه باغها را با رنگ های تازه اشغال کند
مرغدانی گوشه ی حیاط و مرغ و خروس گل باقالی و لاری
جایی که کتاب هامان را
پس از کودتا ی ۲۸ مرداد در کف آن دفن کردیم
و هرگز دیگر رنگ و رویشان را ندیدیم
اه ای ادبیات پاره پاره ی خاک و خاکستر و سانسورو خودکشی و قتل و مرگ و اعدام و هجرت و تبعید و فراموشی
گل های سرخ درشت بشقابی وشاه پسند و شب بو و شمعدانی و ختمی درختی
بالنگ هاو بادرنگ های ی توی بطری با لیمو و ترنج و نارنگی
توسرخ و سلطان مرکبات و دارابی و آن وقت ها هنوز کی وی نیامده بودکه باغها را با رنگ های تازه اشغال کند
مرغدانی گوشه ی حیاط و مرغ و خروس گل باقالی و لاری
جایی که کتاب هامان را
پس از کودتا ی ۲۸ مرداد در کف آن دفن کردیم
و هرگز دیگر رنگ و رویشان را ندیدیم
اه ای ادبیات پاره پاره ی خاک و خاکستر و سانسورو خودکشی و قتل و مرگ و اعدام و هجرت و تبعید و فراموشی
گل های سرخ درشت بشقابی وشاه پسند و شب بو و شمعدانی و ختمی درختی
عطر نارنجی بهار
در خانه و کوچه و خیابان
و نوروز خوان
نوروز سلطون بیمو
گل به گلستون بیمو
...
۲
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
سبزه میدان را فرش بزرگ مازندران می گسترد توی استانداری که آنگاه به موزه فرش تهران سفر کردو برای همیشه آن جا ماندو دیگر به موطن و جایگاهش باز نگشت
چقدر اشیا و انسان ها شبیه هم اند
سبزه میدان بنفشه بودو شب تاب ها چراغ و چشمک می زدند
و سبزه میدان پیتیلوس و لیسک و لا ک پشت و زنبور و وک دار
و نوروز خوان
نوروز سلطون بیمو
گل به گلستون بیمو
...
۲
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
سبزه میدان را فرش بزرگ مازندران می گسترد توی استانداری که آنگاه به موزه فرش تهران سفر کردو برای همیشه آن جا ماندو دیگر به موطن و جایگاهش باز نگشت
چقدر اشیا و انسان ها شبیه هم اند
سبزه میدان بنفشه بودو شب تاب ها چراغ و چشمک می زدند
و سبزه میدان پیتیلوس و لیسک و لا ک پشت و زنبور و وک دار
و سبزه میدان للمباز و پاپلی
سبزه میدان توق و ولیک و کندس و آغوز و خرمالو و خرمندی
و مگنولیا و کاملیا و اقاقیا
و مگنولیا و کاملیا و اقاقیا
و گل میمون و جعفری و تاجریزی
سبزه میدان باغبونباشی
می خام همیشه باشی
که وقتی بچه بودیم چیز دیگری می خواندیم
سبزه میدان درشکه
سیبیل بابات خشکه
و شلاق مهربان درشکه چی
تاکسی ران های باستانی شهر ما
که ما را تاچشمه ی آلیواک و گذر خان و غلغله سر و ازادگله می رساندندو شب های جمعه و روزهای آب تنی
و شب های تار آقای خیاطی که روی شکم گنده ا ش می گرفت و مثل طبل می زدو ما را مست می کرد
تا سینه لخت و زنجیر خلیل عقاب و پرده گردانی ها و نقل نقالی شاهنامه و رستم به روی سینه ی سهراب
مافروجک ماه فروزان حومه ها , سالار دره سالار دره ها راه بند راه بر کسی نمی بست
بهاران در باغ های ونشه ی صحرایی درس می خواندیم و در زنگ تفریح با هم کشتی می گرفتیم
و قطار ها را تا دروازه بابل و دروازه گرگان و پل آهن یا پل گردن و شهر های دور دست مشایعت می کردیم
تا شیرگاه و زیراب و عبد الحق وپل سفید و پل ورسک و گدوک و فیروزکوه و گرمسار
و پل آهن حصار آهنی شهر بود
همیشه قطاری می خواستم که مرا بی بلیت سوا ر درجه ۴ کند و روی نیمکت های چوبیش از پل آهن ساری تا قطب شمال ببرد
وما آن جا این ها را در شعر هامان دور از چشم نا محرم یواشکی توی دفترهامان می نوشتیم
تا در فرصتی یواشکی به دست یار برسانیم
البته آن وقت هاهنوز فیسبوک و توییتر برای کامنت عاشقان سینه چاک و گریان با عکس و تفصیلات اختراع نشده بود
سبزه میدان معرکه ی مرشد و سیرک و اسب سواری زنان نیمه عریان و خیمه شب بازی و شهر فرنگی
شهر شهر فرنگه
پر از خانومای قشنگه
و غضنفر ,حکیم عریان شهر ما
پارتنر فلسفی ننه سکینه
مثل ژان پل سارتر و سیمون دو بوا ر دست در دست با حکمت و شعار
خانوم آقا دهشاهی یه قران اگر ندارید پنج تومان ده تومان به من سالم گردن کلفت بی نیاز کمک کنید
و گاردن پارتی تاواریش های سرخ وارداتی و سالدات و کماندانی در سر زمین های سبز اشغالی
که وقتی بچه بودیم چیز دیگری می خواندیم
سبزه میدان درشکه
سیبیل بابات خشکه
و شلاق مهربان درشکه چی
تاکسی ران های باستانی شهر ما
که ما را تاچشمه ی آلیواک و گذر خان و غلغله سر و ازادگله می رساندندو شب های جمعه و روزهای آب تنی
و شب های تار آقای خیاطی که روی شکم گنده ا ش می گرفت و مثل طبل می زدو ما را مست می کرد
تا سینه لخت و زنجیر خلیل عقاب و پرده گردانی ها و نقل نقالی شاهنامه و رستم به روی سینه ی سهراب
مافروجک ماه فروزان حومه ها , سالار دره سالار دره ها راه بند راه بر کسی نمی بست
بهاران در باغ های ونشه ی صحرایی درس می خواندیم و در زنگ تفریح با هم کشتی می گرفتیم
و قطار ها را تا دروازه بابل و دروازه گرگان و پل آهن یا پل گردن و شهر های دور دست مشایعت می کردیم
تا شیرگاه و زیراب و عبد الحق وپل سفید و پل ورسک و گدوک و فیروزکوه و گرمسار
و پل آهن حصار آهنی شهر بود
همیشه قطاری می خواستم که مرا بی بلیت سوا ر درجه ۴ کند و روی نیمکت های چوبیش از پل آهن ساری تا قطب شمال ببرد
وما آن جا این ها را در شعر هامان دور از چشم نا محرم یواشکی توی دفترهامان می نوشتیم
تا در فرصتی یواشکی به دست یار برسانیم
البته آن وقت هاهنوز فیسبوک و توییتر برای کامنت عاشقان سینه چاک و گریان با عکس و تفصیلات اختراع نشده بود
سبزه میدان معرکه ی مرشد و سیرک و اسب سواری زنان نیمه عریان و خیمه شب بازی و شهر فرنگی
شهر شهر فرنگه
پر از خانومای قشنگه
و غضنفر ,حکیم عریان شهر ما
پارتنر فلسفی ننه سکینه
مثل ژان پل سارتر و سیمون دو بوا ر دست در دست با حکمت و شعار
خانوم آقا دهشاهی یه قران اگر ندارید پنج تومان ده تومان به من سالم گردن کلفت بی نیاز کمک کنید
و گاردن پارتی تاواریش های سرخ وارداتی و سالدات و کماندانی در سر زمین های سبز اشغالی
سبزه میدان بنفشه و شمعدانی
و میخک و سنبل و نرگس و آهارشنگرفی
و اطلسی/لاله عباسی
و شب بو و شیپوری و نیلوفر و محبوبه های شب
سبزه میدان میچکا ها و چلچله ها
سبزه میدان شب های پر ستاره
و مهتابی
و فالوده و بستنی
و نان خامه یی به این بزرگی
مثل کماچ و شیر مال و اسیو گلی آقا هولاری
و چشمک ها و لبخند پنهانی
و قطره های عرق که در هر دیدار از شرم روی سبیل نورس سبز مان می نشست
سبزه میدان در گاه سبز راهی
و کوچه حکومتی
پشت استانداری
با پرویز و عظیم و قاسم و برادران بهتویی
و خسرو و فرهمند و فرامرزومنوچهر و علی
که گاهی با هم برای خدا نامه می نوشتیم
دیگر باران رحمت بس است
و نامه ها ی خیس مان را به شاخه های لخت درخت انار می آویختم
و کنسرت و نمایش و پیش پرده خوانی با عماد رام
راستی آن همه موسیقی و هنر های رام چرا به تماشاگران جهانی نرسید و تنها برای شهر کودکی مان اجرا می شد
و اجرای زنده ی برنامه های رادیو ساری
پیش از رادیو ساری
روی تراس شهر داری
و طنین آواز احمد بختیاری
تی مله سنگتراشون
کیجا نمبه تی مله
تی جو جو لرزون لرزون
کیجا نمبه تی مله
و یا
ساروی کیجا مقبول کیجا
و محمد دنیوی که از بیه شو خبر می داد و شوپه را می خواند
و با نادر مجد ما تلا خون را خواندیم
تلاخونه تلاخونه تلا خون
مه دل خونه گلی خونه هوا خون
سوا خونه روزا خونه شو آ خون
تلا خونه تلا خونه تلا خون
خوروسخونه خوروسخونه خوروسخون
...
و کاووس افسری سر کلاس موسیقی کت شاگردان تنبل را پا ی تخته پشت و رو تن آن ها می کرد
و با آرشه توی سر های بی مو شان می زد تا موسیقی شان بهتر شود
و معلم های دیگرویولون گلبهار من :گلبهاریواریوس , نبوی و صمیمی
و حبیب اله بدیعی و برادران فرصت : پرویز و سیروس
...
۳
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
سبزه میدان سفره ی بزرگ هفت سین نوروزی
با سبزه و سنبل وسوسن وسوسک و سوسمار و سار و ساری
و سر باز خانه و شیپور صبح گاهی و توپ افطار
و سورنا و دهل و آواز نوروز خوانی
و سینمای گراند هتل با در های بلند آبی قلعه سنگباران و امیر ارسلان و فرخ لقایش سینما یعنی در آهنی قفل و کلید و غل و زنجیر سینما یعنی پارادیزو ومایاک و رکس که در آتش و اه آدمها می سوزد و ویران می شود
اما نه سینما یعنی فقط همان سینمای گراند هتل
باچارلی و رابین هود و کینگ کونگ و شزم و زورو و تارزان و جیمی
و البته فیلمفارسی و فیلم های بشکن و بنداز و کاباره یی و ابگوشتی فردین و فروزان و مقلدان آنان
که پیشتر ها از دختر لر آغاز شده بود
تا زندگی شیرین فرح پناهی
و دزد بندر محسن مهدوی
و سینمای خوش تیپ ناصر ملک مطیعی پیش از ظهور بهروز وثوقی و گوگوش و رقص شهرزاد
و یا چهره های مشهور شهر از صادق هدایت و احمد کسروی و احسان طبری و طاهری شهاب و دکتر رهنوردی
و حسن هنرمندی شاعر ملقب به حسن ژ ید که شعر ایران و فرانسه را به هم پیوند اسکنه یی زدو از جامی تا رمبو و بودلر و مالارمه و پل ورلن پل زد
و خسرو سینایی و پرویز سلیمانی سینما گر
و شهین حنانه و مینا اسدی شاعر
و روزنامه اثر
و باشگاه ورزشی شازده ملک آرایی در گوشه ی حیات حاجی اسدی
و گلباغ پرویز کرمانی که عطر گل هایش همیشه در شهر می پیچید
و گاراژ پیرزاده که جهان کناره را توی ماشین استودی بیکرچوب کبریتی سراسر می پیمودو شنا کنان باز می آمد
و اغذیه و مخلفات هامایاک که روزی دخترش از طبقه دوم افتاد توی خیابان و سالم دوید و بر گشت از پله ها بالا رفت
و رادیوی تاکامی, مرکز پارازیت های دور و نزدیک ایران و جهان و آواز در دشتی و جبلی و شفیعی و بهرام سیر و آشور پور و روحبخش وملوک و قمر : گل پامچال , گل پامچال بیرون بیا بیرون بیا وقت بهاره آهای وقت بهاره
آینجا رادیو تهران است...روزی که پدر رادیوی جعبه یی استوارت ما را به قهوه چی محل فروخت و ما داغدار شدیم
و شیرینی های تر حاجی قناد
وقتی موتور های برق راه افتاد
فواره ها شادی کردند ورقصیدند
شهر یکپارچه روشن شد
و صدای تلفون های قارقارکی در آمد
جیب ها مان هر روز پیش از مدرسه و سینما از علی آجیلی پر می شد
و سیمیشکه و تخم کدو و کشمش و خرما و پسته و بادام زمینی
و وغ وغ سا ها ب کل اصغر
و گز مغز پسته ی عرب
و نان بربری مهدی آذری سبیل که سبیل ما را با آن چرب می کرد
و پنیر خیکی علویه خانوم پله های جلوی امامزاده عبد اله روی برگ انجیری
و جغور بغور رضا علی بود
و مرغ و ماهی و سبزی و میوه و انگور شاهرود کریم مرکباتی
و روغن خالص سوچلمایی
در کاروان سرای دروازه گرگان
و خیاطی درویش
و کفاشی حاجی بابا
و آرایشگاه اشرفی
آرایشگر شیرین سخن شاهان و والیان و امیران وحاکمان و فرمانداران و استانداران ورییسان و پدر و پرویز و من
و ماهی و کباب و شربت و نوشابه های برادران برنجی در راه و بیراه و کنار رود تجن و دریای فرح آباد
و تفنگ و فشنگ حاجی ساداتی استاد شکا ر و طبیعت که دست های علی را در دست سوادکوه گذشت
و سلمانی آقای سلیقه
و دوزندگی وطنی
پاتوق پهلوان خلج
چشم و چراغ زورخانه هاو میدان های شهر
و نوشت افزار علیزاده که زود حاجی شد
و حزب دموکرات قوام
و سولکا ییها و پان ایرانیستی ها و توده یی ها
بیچاره افصحی
که هر وقت دبیرستان شلوغ می شد
او اول از همه کتک می خورد
چون دبیر زبان انگلیسی بودو نمره ی الکی به کسی نمی دادو معلم زبان هم که همیشه کتک خورش ملس است
و محمد مرغی
به مرغدانی دانشسرا پناه می برد
اما دشمنان حزبی که جایش را می دانستند لنگ و پاچه ی او را می گرفتند و کشان کشان بیرون می کشیدند
و با با تون و مشت و لگد حالش را جا می آوردند
سبزه میدان حسین سیاه قهوه چی
و رقص روی رکاب و نمایش دوچرخه سواری پکینگی
در جشن چهار آبان و بیست و یک آذر که قره نی از گرگان برای سان و رژه می آمد و داد می زد
توی تخم چشم من نگاه کنین
توت دار امامزاده عباس آزاد گله در روز های تعطیل توی چادر شب ابلق ما می نشستو شیرین می شد
و ساعت
پا ساعت
برج دریایی ی ساری
که مرکز جهان بود و ساری و مازندران و جای قرار ها و دیدار پنهان عاشقان
و عشق های نو جوانی به زمزمه و نجوا در آفتاب مهتاب چادر ها
هزاران آشیانه داشت
آن وقت ها با خسرو دوتایی پوری را خیلی دوست می داشتیم و من با این عشق اشتراکی گاهی برای او شعر هایی می نوشتم آن هم مثلن رباعی مستزاد, جرجیس میان پیامبران که یادم نیست از کجا یاد گرفته بودم و تازه با ویولونم توی صحنه یی که در اتاق نشیمن خانه درست کرده بودم دکلمه هم می کردم و حوصله ی همه اهل بیت را
سر می آوردم
گفتم که چه خوب و زیبایی تو -گفتا به تو چه
گفتم که چه لباس و کفشی نو - گفتا به تو چه
گفتم که شکایت دارم از تو - گفتا به تو چه
گفتم که همش که گفتی به تو چه- گفتا به تو چه
با عرض معذرت این شاید یکی از بهترین هاشان بود و باقی را می توان در آن نخستین دفتر جلد قرمز نظم و نثر
دوران نوجوانی یافت که خدا کند گم شده باشد و چه خوب که مثل کارهای امروزی ها با شتاب به مرحله ی چاپ کتاب نرسیدبه جز چند تایی از آن که بعد ها که به تهران رفتم به توصیه حسن هنرمندی درمطبوعا ت منتشر شد .
این هاالبته مال وقتی بود که من اشک معشوق مهدی حمیدی شیرازی را می خواندم و انتولوجیش را که سخت بوی رطوبت مازندران را می داد و همین طورهم به برنامه های رادیویی هوشنگ مستوفی گوش می دادم بعد آسمان اشک و شعر های دیگر حیدررقابی را خواندم و شاید شعر های فامیل و همشهری خوبم حسن هنرمندی را که البته خودش فروتنی می کرد و برایمان شعر نمی خواندو کارهایش را بیشتر پیش پدرم دیده بودم و لای کتاب هاش
اما کتاب رهای فریدون توللی که در سال ۱۳۲۹ در آمد مرا که نوجوان نوخوان پر اشتهایی بودم از شرهمه ی آن های دیگر نجات داد تا که نیما و شاملو وفروغ و دیگران آمدند و جمالزاده و هدایت هم که دست مرا گرفتند و با خود بردند
۴
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
و اطلسی/لاله عباسی
و شب بو و شیپوری و نیلوفر و محبوبه های شب
سبزه میدان میچکا ها و چلچله ها
سبزه میدان شب های پر ستاره
و مهتابی
و فالوده و بستنی
و نان خامه یی به این بزرگی
مثل کماچ و شیر مال و اسیو گلی آقا هولاری
و چشمک ها و لبخند پنهانی
و قطره های عرق که در هر دیدار از شرم روی سبیل نورس سبز مان می نشست
سبزه میدان در گاه سبز راهی
و کوچه حکومتی
پشت استانداری
با پرویز و عظیم و قاسم و برادران بهتویی
و خسرو و فرهمند و فرامرزومنوچهر و علی
که گاهی با هم برای خدا نامه می نوشتیم
دیگر باران رحمت بس است
و نامه ها ی خیس مان را به شاخه های لخت درخت انار می آویختم
و کنسرت و نمایش و پیش پرده خوانی با عماد رام
راستی آن همه موسیقی و هنر های رام چرا به تماشاگران جهانی نرسید و تنها برای شهر کودکی مان اجرا می شد
و اجرای زنده ی برنامه های رادیو ساری
پیش از رادیو ساری
روی تراس شهر داری
و طنین آواز احمد بختیاری
تی مله سنگتراشون
کیجا نمبه تی مله
تی جو جو لرزون لرزون
کیجا نمبه تی مله
و یا
ساروی کیجا مقبول کیجا
و محمد دنیوی که از بیه شو خبر می داد و شوپه را می خواند
و با نادر مجد ما تلا خون را خواندیم
تلاخونه تلاخونه تلا خون
مه دل خونه گلی خونه هوا خون
سوا خونه روزا خونه شو آ خون
تلا خونه تلا خونه تلا خون
خوروسخونه خوروسخونه خوروسخون
...
و کاووس افسری سر کلاس موسیقی کت شاگردان تنبل را پا ی تخته پشت و رو تن آن ها می کرد
و با آرشه توی سر های بی مو شان می زد تا موسیقی شان بهتر شود
و معلم های دیگرویولون گلبهار من :گلبهاریواریوس , نبوی و صمیمی
و حبیب اله بدیعی و برادران فرصت : پرویز و سیروس
...
۳
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
سبزه میدان سفره ی بزرگ هفت سین نوروزی
با سبزه و سنبل وسوسن وسوسک و سوسمار و سار و ساری
و سر باز خانه و شیپور صبح گاهی و توپ افطار
و سورنا و دهل و آواز نوروز خوانی
و سینمای گراند هتل با در های بلند آبی قلعه سنگباران و امیر ارسلان و فرخ لقایش سینما یعنی در آهنی قفل و کلید و غل و زنجیر سینما یعنی پارادیزو ومایاک و رکس که در آتش و اه آدمها می سوزد و ویران می شود
اما نه سینما یعنی فقط همان سینمای گراند هتل
باچارلی و رابین هود و کینگ کونگ و شزم و زورو و تارزان و جیمی
و البته فیلمفارسی و فیلم های بشکن و بنداز و کاباره یی و ابگوشتی فردین و فروزان و مقلدان آنان
که پیشتر ها از دختر لر آغاز شده بود
تا زندگی شیرین فرح پناهی
و دزد بندر محسن مهدوی
و سینمای خوش تیپ ناصر ملک مطیعی پیش از ظهور بهروز وثوقی و گوگوش و رقص شهرزاد
و یا چهره های مشهور شهر از صادق هدایت و احمد کسروی و احسان طبری و طاهری شهاب و دکتر رهنوردی
و حسن هنرمندی شاعر ملقب به حسن ژ ید که شعر ایران و فرانسه را به هم پیوند اسکنه یی زدو از جامی تا رمبو و بودلر و مالارمه و پل ورلن پل زد
و خسرو سینایی و پرویز سلیمانی سینما گر
و شهین حنانه و مینا اسدی شاعر
و روزنامه اثر
و باشگاه ورزشی شازده ملک آرایی در گوشه ی حیات حاجی اسدی
و گلباغ پرویز کرمانی که عطر گل هایش همیشه در شهر می پیچید
و گاراژ پیرزاده که جهان کناره را توی ماشین استودی بیکرچوب کبریتی سراسر می پیمودو شنا کنان باز می آمد
و اغذیه و مخلفات هامایاک که روزی دخترش از طبقه دوم افتاد توی خیابان و سالم دوید و بر گشت از پله ها بالا رفت
و رادیوی تاکامی, مرکز پارازیت های دور و نزدیک ایران و جهان و آواز در دشتی و جبلی و شفیعی و بهرام سیر و آشور پور و روحبخش وملوک و قمر : گل پامچال , گل پامچال بیرون بیا بیرون بیا وقت بهاره آهای وقت بهاره
آینجا رادیو تهران است...روزی که پدر رادیوی جعبه یی استوارت ما را به قهوه چی محل فروخت و ما داغدار شدیم
و شیرینی های تر حاجی قناد
وقتی موتور های برق راه افتاد
فواره ها شادی کردند ورقصیدند
شهر یکپارچه روشن شد
و صدای تلفون های قارقارکی در آمد
جیب ها مان هر روز پیش از مدرسه و سینما از علی آجیلی پر می شد
و سیمیشکه و تخم کدو و کشمش و خرما و پسته و بادام زمینی
و وغ وغ سا ها ب کل اصغر
و گز مغز پسته ی عرب
و نان بربری مهدی آذری سبیل که سبیل ما را با آن چرب می کرد
و پنیر خیکی علویه خانوم پله های جلوی امامزاده عبد اله روی برگ انجیری
و جغور بغور رضا علی بود
و مرغ و ماهی و سبزی و میوه و انگور شاهرود کریم مرکباتی
و روغن خالص سوچلمایی
در کاروان سرای دروازه گرگان
و خیاطی درویش
و کفاشی حاجی بابا
و آرایشگاه اشرفی
آرایشگر شیرین سخن شاهان و والیان و امیران وحاکمان و فرمانداران و استانداران ورییسان و پدر و پرویز و من
و ماهی و کباب و شربت و نوشابه های برادران برنجی در راه و بیراه و کنار رود تجن و دریای فرح آباد
و تفنگ و فشنگ حاجی ساداتی استاد شکا ر و طبیعت که دست های علی را در دست سوادکوه گذشت
و سلمانی آقای سلیقه
و دوزندگی وطنی
پاتوق پهلوان خلج
چشم و چراغ زورخانه هاو میدان های شهر
و نوشت افزار علیزاده که زود حاجی شد
و حزب دموکرات قوام
و سولکا ییها و پان ایرانیستی ها و توده یی ها
بیچاره افصحی
که هر وقت دبیرستان شلوغ می شد
او اول از همه کتک می خورد
چون دبیر زبان انگلیسی بودو نمره ی الکی به کسی نمی دادو معلم زبان هم که همیشه کتک خورش ملس است
و محمد مرغی
به مرغدانی دانشسرا پناه می برد
اما دشمنان حزبی که جایش را می دانستند لنگ و پاچه ی او را می گرفتند و کشان کشان بیرون می کشیدند
و با با تون و مشت و لگد حالش را جا می آوردند
سبزه میدان حسین سیاه قهوه چی
و رقص روی رکاب و نمایش دوچرخه سواری پکینگی
در جشن چهار آبان و بیست و یک آذر که قره نی از گرگان برای سان و رژه می آمد و داد می زد
توی تخم چشم من نگاه کنین
توت دار امامزاده عباس آزاد گله در روز های تعطیل توی چادر شب ابلق ما می نشستو شیرین می شد
و ساعت
پا ساعت
برج دریایی ی ساری
که مرکز جهان بود و ساری و مازندران و جای قرار ها و دیدار پنهان عاشقان
و عشق های نو جوانی به زمزمه و نجوا در آفتاب مهتاب چادر ها
هزاران آشیانه داشت
آن وقت ها با خسرو دوتایی پوری را خیلی دوست می داشتیم و من با این عشق اشتراکی گاهی برای او شعر هایی می نوشتم آن هم مثلن رباعی مستزاد, جرجیس میان پیامبران که یادم نیست از کجا یاد گرفته بودم و تازه با ویولونم توی صحنه یی که در اتاق نشیمن خانه درست کرده بودم دکلمه هم می کردم و حوصله ی همه اهل بیت را
سر می آوردم
گفتم که چه خوب و زیبایی تو -گفتا به تو چه
گفتم که چه لباس و کفشی نو - گفتا به تو چه
گفتم که شکایت دارم از تو - گفتا به تو چه
گفتم که همش که گفتی به تو چه- گفتا به تو چه
با عرض معذرت این شاید یکی از بهترین هاشان بود و باقی را می توان در آن نخستین دفتر جلد قرمز نظم و نثر
دوران نوجوانی یافت که خدا کند گم شده باشد و چه خوب که مثل کارهای امروزی ها با شتاب به مرحله ی چاپ کتاب نرسیدبه جز چند تایی از آن که بعد ها که به تهران رفتم به توصیه حسن هنرمندی درمطبوعا ت منتشر شد .
این هاالبته مال وقتی بود که من اشک معشوق مهدی حمیدی شیرازی را می خواندم و انتولوجیش را که سخت بوی رطوبت مازندران را می داد و همین طورهم به برنامه های رادیویی هوشنگ مستوفی گوش می دادم بعد آسمان اشک و شعر های دیگر حیدررقابی را خواندم و شاید شعر های فامیل و همشهری خوبم حسن هنرمندی را که البته خودش فروتنی می کرد و برایمان شعر نمی خواندو کارهایش را بیشتر پیش پدرم دیده بودم و لای کتاب هاش
اما کتاب رهای فریدون توللی که در سال ۱۳۲۹ در آمد مرا که نوجوان نوخوان پر اشتهایی بودم از شرهمه ی آن های دیگر نجات داد تا که نیما و شاملو وفروغ و دیگران آمدند و جمالزاده و هدایت هم که دست مرا گرفتند و با خود بردند
۴
شاعر به باغ بزرگ کودکی باز می گردد
از کوچه های یاس و گل کاغذی که می گذشتم
در رنگین کمان کودکی گم می شدم
از پلم ها و دیوارهای کاهگلی پنیرک و سرخس می پریدم از کاهو زارها و تمشک زار ها
و شالیزار ها و پنبه زارها و زنان و مردان مهربان و زخم های سوزان کار و زحمت دست و پا شان در آفتاب و باران
و باغ باقالی خیال انگیز ی که سخت دعوت کننده بود و همیشه باغبان سرمان داد می زد
با کله زار مهر دارنه
اما کی از مار می ترسید و کی از باقالی می گذشت خام و پخته و با پوست و بی پوست
و پشتزیک و حلواو کاچی شب های زمستان با اجیل وکهی حلوایی و لبو و شلغم و با کله پته با گلپر پای کرسی داغ
و میوه ی به گاز گازی , مربا ی به با هل , به توی خاکستر داغ منقل و کرسی وبه قاچ قاچ با چاقوی شکا ر پدر
به بخور تا به شوی
مانند به فربه شوی
تمام مرباهای به دنیا مزه ی مربا ی به مادر را می داد
باز هم که صحبت خوراکی شد امان از این بتیم شمالی که هیچ انتها ندارد
و صدای مادر می آمد که آتش گردان را می گرداند مثل شهر فرنگی و پرده گردانی و رویا گردانی
اسپند و اسپندونه اسپند سی و سه دونه
در رنگین کمان کودکی گم می شدم
از پلم ها و دیوارهای کاهگلی پنیرک و سرخس می پریدم از کاهو زارها و تمشک زار ها
و شالیزار ها و پنبه زارها و زنان و مردان مهربان و زخم های سوزان کار و زحمت دست و پا شان در آفتاب و باران
و باغ باقالی خیال انگیز ی که سخت دعوت کننده بود و همیشه باغبان سرمان داد می زد
با کله زار مهر دارنه
اما کی از مار می ترسید و کی از باقالی می گذشت خام و پخته و با پوست و بی پوست
و پشتزیک و حلواو کاچی شب های زمستان با اجیل وکهی حلوایی و لبو و شلغم و با کله پته با گلپر پای کرسی داغ
و میوه ی به گاز گازی , مربا ی به با هل , به توی خاکستر داغ منقل و کرسی وبه قاچ قاچ با چاقوی شکا ر پدر
به بخور تا به شوی
مانند به فربه شوی
تمام مرباهای به دنیا مزه ی مربا ی به مادر را می داد
باز هم که صحبت خوراکی شد امان از این بتیم شمالی که هیچ انتها ندارد
و صدای مادر می آمد که آتش گردان را می گرداند مثل شهر فرنگی و پرده گردانی و رویا گردانی
اسپند و اسپندونه اسپند سی و سه دونه
شهر در آغوش البرز و
دامن تجن
دامن تجن
و خزر
به موج و به خارامی کوبید و
به موج و به خارامی کوبید و
آرام آرام می خزید
و من
و من
با فکرهای دریایی م
به دریا باز می گشتم
جایی که در آن زاده شدم
جایی که در آن خانه خواهم کرد
وقتی خاکستر تن مرا به دریا بسپارید
...
جایی که در آن زاده شدم
جایی که در آن خانه خواهم کرد
وقتی خاکستر تن مرا به دریا بسپارید
...
No comments:
Post a Comment