فرامرز سلیمانی :با بالهای اطلسی
:با بالهای اطلسی
سوار بر اسبان باد پا آمدند
تا بر تپه های باد
جامه هاشان را با هم عوض کنند
و روزان
و شبان شان
بدینسان با عشق عجین شد
سوار بر اسبان باد پا
به جانب بامداد آمدند
پیش پای من چندان چیزی نمانده بود
و پیش پای من فراوان بود
از کوههای آپاچی که می گذری
و با دریا جاری می شوی
خلیج پیش پای تو فراوان می ماند
و رود که روشنا و ع لف را
در بامداد دره ها می نشاند
بالهای باد را بر شانه ها مان گذاشتیم
و از دریای اطلسی گذشتیم
اینک وقت با همی بود
پس از گذشت سالیان
و روزان و شبان مان
با عشق عجین شده بود
این قصه را هرگز پایانی نیست
این قصه را
هرگز پا یا نی نیست
4.22
No comments:
Post a Comment