رستم اله مرادی شاعر مسجد سلیمانی به خاطر اصالت زبان و خیالش یکی از راه نشانه های معتبر موج ناب به شمار می آید که نیاز بیشتر به گردآوری شعر های پراکنده اش به شکل کتاب تازه و دیگر مجموعه ی آثارش به شدت حس می شود , کاری که اکنون بر عهده ی بازماندگان و همگنان اوست تا تاثیر و تاثرات شعر نسل ها و دهه ها و نیز رد پای گام های آنان بر شعر نو آمدگان و نو خیزان و تبیین آثار جوانان و نو جوانان امروز مشخس تر و
شفاف ترشود که شعر داد و ستاد فرهنگی نسل هاست و آنان که این مهم را انکار می کنند کوشش در نمایش
بی ریشه گی ها دارند
ف.س.
به آینه ای در میان
به علفزار ، اگر نمی مُردی پوشیده ی تندر
گیسو نمی بریدم
به آینه ی در میان وعطرهای در خفا
باز برمی خاستم
و برمعنای نانوشته ای از رود
دو ستاره می افروختم
اگر نمی مُردی تو و من
پس از بریدن ِباران !
---
شب گرگ
در تصرفی بی تکلیف می سوزد چشم
تنگ ِخانه ی پاییز
کبودهای گُرده ی تقصیر
در سماع گلریز پرده و شکسته ی گلدان
دلم نخاعی ِپروانه
در قبضه ی آتش
چشم ِکه کور که رطل ماه را می نوشند
شب گرگ ؟
---
خاکستر به ماه
چه فرقی گشوده بر خون ها
و چه عطری در خفا به جا می نهد
که یعنی افق های بعضی را
آهیده در مصاف با خویش
تا به ماه ام بجوید خاکسترشان !
---
مُرده
دور از سراب ِماه
به واحه ای گریسته ی دفن خویش
از چشمان خیره در محاط آبنوس
دورتر
به ماتمی که زاد
کورسوی فانوسی – ترنج رؤیاش
بر رخنه ای که هیچ نظاره نداشت
در اعماق آن خواب.
---
چقدر تابوت در گیسوان این بید است
بر ساز بی پناهی می نشینم
در شیوع شب
( چقدر تابوت
در گیسوان بید است )
کنار رود به جامه ی ستاره گان
دیوانه ای پا می کشد به خواب
که هنوز صحبت جان هایی است
که بر می کشند به مهتاب
با نفس های گُر گرفته ی آرام روز
و روز آرمیدن !
---
؟
وفاجعه ی ملال
کافی نیست
؟
یا که سنگ هم باید شعله ور شود .
شفاف ترشود که شعر داد و ستاد فرهنگی نسل هاست و آنان که این مهم را انکار می کنند کوشش در نمایش
بی ریشه گی ها دارند
ف.س.
به آینه ای در میان
به علفزار ، اگر نمی مُردی پوشیده ی تندر
گیسو نمی بریدم
به آینه ی در میان وعطرهای در خفا
باز برمی خاستم
و برمعنای نانوشته ای از رود
دو ستاره می افروختم
اگر نمی مُردی تو و من
پس از بریدن ِباران !
---
شب گرگ
در تصرفی بی تکلیف می سوزد چشم
تنگ ِخانه ی پاییز
کبودهای گُرده ی تقصیر
در سماع گلریز پرده و شکسته ی گلدان
دلم نخاعی ِپروانه
در قبضه ی آتش
چشم ِکه کور که رطل ماه را می نوشند
شب گرگ ؟
---
خاکستر به ماه
چه فرقی گشوده بر خون ها
و چه عطری در خفا به جا می نهد
که یعنی افق های بعضی را
آهیده در مصاف با خویش
تا به ماه ام بجوید خاکسترشان !
---
مُرده
دور از سراب ِماه
به واحه ای گریسته ی دفن خویش
از چشمان خیره در محاط آبنوس
دورتر
به ماتمی که زاد
کورسوی فانوسی – ترنج رؤیاش
بر رخنه ای که هیچ نظاره نداشت
در اعماق آن خواب.
---
چقدر تابوت در گیسوان این بید است
بر ساز بی پناهی می نشینم
در شیوع شب
( چقدر تابوت
در گیسوان بید است )
کنار رود به جامه ی ستاره گان
دیوانه ای پا می کشد به خواب
که هنوز صحبت جان هایی است
که بر می کشند به مهتاب
با نفس های گُر گرفته ی آرام روز
و روز آرمیدن !
---
؟
وفاجعه ی ملال
کافی نیست
؟
یا که سنگ هم باید شعله ور شود .
No comments:
Post a Comment