هر روز پرنده یی تنها در باران
و خارایی که کوچه می گیرد
تا ستاره و موج را به دریا بسپارد
هر روز صف آبشار و غار
و پوست سپید چنار و غان
در باغ .
یک آسمان ابر
یک تپه ی یله
کوهساری در دور دست
و خط شیطان افق.
این تماشا خانه ی بی تماشای هر روز
این زندان خاموش .
این زندان خاموش .
هر روز به انتظار آن که پیامی از راه برسد
و آوای مهربان تو
جهان خاموشم را رقم زند
در غبار راه
که سایه ها ی شب را
به ها شوری می آراید
به ها شوری می آراید
و در هجوم تو
هر روز
باغ به آتش می سوزد .
بی تاب تنش های تنت
بی تاب پگاه با همی
بی تاب برگ و بید و گشت
بی تاب توفان پس از دیدار
تا کجا دوباره باغ تازه شود
تا کی ؟
No comments:
Post a Comment