با تو از راههای آفتابی
و شوق نقش و روشنا با ما بود
پابلو پیکاسو منتظرمان بود و کمی خسته به نظر می رسید و می گفت دیشب تا دیر وقت کار کرده و کم خوابیده و حالا گردنش هم درد می کند و احتیاج به ماساژدارد اما ما می خواستیم با هم باشیم .
پس از ده روز ی هوا ی ابری و خاکستری حالا آفتابی درخشان در آمده بود و راه با سمفونی اسپانیول لولا با ما می آمد .گاهی کامیونی غران و گنده می خواست سد راه شود اما ا و را پس می زدیم و می گذشتیم .و راه از آن ما بود.
ظهر پنجشنبه ۵ می ، روز استقلال مکزیک در ریچموند بودم .خروجی 78 جنوبی مرا به چهار باغ می برد و حالا جلوی موزه هنر های زیبای ویرجینیا با پیکاسو رانده وو داشتم .در مد خل آتلیه اش جلوی.در ورودی نمایشگاه، چند تا عکس با تو گرفتم و با دیدن تابلوی عکاسی ممنوع است ، دوربینم را غلاف کردم و حالا جلوی سر fernanad بودم که به قلم و دفتر من چشم دوخته بود (از زن های پیکاسو )
به clestina کار ۱۹۰۴ در بارسلو ن رسیدم : آیا بهشت پیکاسو را می کاوید یا زن عریان ا ورا ؟ ایستاده با پا های در هم یا بازوان گنجیده در هوا .دستان پر توان هنرمند از آغاز ، مقلدان و سیرک بازان و کولیان و زنان و مردان را نقش می زد.
وبوسه و مرگ و زندگی باا و بود.
و خود چهره نگار ها به مثابه collage .خطهای هنرمند رفته رفتهو موزون به حجم ها می رسید و زنان آوینیون و حتا مردان آنان پای به عرصه ی بوم می گذاشتند. نشسته یا با دستان گره خورده .یا شکل های در استان تندیسی و باز چهره نگار شاعر با چشمان وق زده که گویی در رد پاهای نخستین خود می نگرند و در شگفت می مانند
حنا نابیشتر کار چشم باشد بل که روح..۲
۲.
فردا ند حالا سه بعدی شده بود بر بوم یا مفرغ سیاه. و درختان بر زنان سایه می زدند .
بر می آید سایه ی نسیم
سبز و ارغوان
گاهی به آب می زند گاهی به آبی
و خط خاک از تن جان می گذرد
۳
آدم ها در برابر نا ویا ن ایستادند
و به تماشای جشن و شادی بودند .
مردی با گیتار
در دایره ها و لوزی ها
و چها ر گوش و سه گوش و تا و گره
گره خورده
و تا و گره زن و رقصان
و نگران
نشسته روی صندلی با تار و رقص و گره
و مردی با گیتا ،کار پاییز ۱۹۱۱(۲۳ ساله گی نقاش )
man with a guitar
Homme avec a guitar
۲.
فردا ند حالا سه بعدی شده بود بر بوم یا مفرغ سیاه. و درختان بر زنان سایه می زدند .
بر می آید سایه ی نسیم
سبز و ارغوان
گاهی به آب می زند گاهی به آبی
و خط خاک از تن جان می گذرد
۳
آدم ها در برابر نا ویا ن ایستادند
و به تماشای جشن و شادی بودند .
مردی با گیتار
در دایره ها و لوزی ها
و چها ر گوش و سه گوش و تا و گره
گره خورده
و تا و گره زن و رقصان
و نگران
نشسته روی صندلی با تار و رقص و گره
و مردی با گیتا ،کار پاییز ۱۹۱۱(۲۳ ساله گی نقاش )
man with a guitar
Homme avec a guitar
و در همسایه گی ا و مردی با ماندولین
و ماندولین پیکاسو پیچیده تر ا ز گیتارش بود
اما ساکره کور =قلب مقدس ...ساده و صافی و زیبا بود همراه
آواز های چوب های کاج و
پاپیه ماشه و زغال و ناخن و بتری شیشه یی
و باز یک گیتار دیگر در حجم های
سپید و سیاه و خاکی...
هنر بانان ،محافظان موزه ها، همیشه با دیدار کنندگان وقت می گذرانند
.یکی شان آمده بود به من مدادی تاروف می کر د
که به جای قلم استفاده کنم
و حالا من از الگا می نویسم
روی صندلی و پا و لو ی دلقک
در لوزی های آبی و خاکی و .../
۴
.اتود های زندانی خانه های مر بع
.اتود های زندانی خانه های مر بع
و پیپ و اینک و کارت های استاد
و ویولونی که در خامو شی می نو ا خت.سوز ناک تر از اوا ز ساز چهار مضراب صبا
و سوزناک تر از زنگ شتر شاپور نیاکان . چهار مضراب زنگ شتر .
یک بانوی سرخ مو توی چهار چوب رقص روستایی ایستاد.شا ید یکی از زنان پیکاسو بود با همانکلاه چین دا ر سرخ.ا و را آرام دور زدم تا از دو زن دونده در ساحل غافل نما نمکه ساخت می دویدند و نمی دانستند به کدام سوی.
آن دوگویاداشتند خورده ریز های تن نیمه عریان شان را جمع می کردند که روی شن ها افتاده بود و گوی ها و ستون ها و آبی ها ...
باز موزه با ن پیادایاش شد و این بار سرک کشید توی دفترم و من محلش نمی گذاشتم و او همین طور دو ر و ور من می پلکید بی ان که من به او اجازه داده باشم،اما شا ید رفتار من بود که و را به سوی من کشید..پس از آن یک مداد کوتوله دیگر در آورد به من داد با این ازها ر نگرانی که شا ید a نوک مداد قبلی کند شده باشد .چقدر اداره ارشاد و محافظان فرهنگ و هنر دست و دلبازند..
۵ .
در راهروی بلند رهروی کارهای با چهار چوب کوچک شدم که از دو بازیگر سیرک آغاز می شد. و چشم انداز ها و عریان ایستان و نشستا ن و سر ها و گیتارها و کتاب ها و میزها و باز زنان عریان و اسباب بازی های دیگر نقش ،و کلیشه ها و طبیعت بی جان .
موزه بان فکر می کرد می تواند جلوی دستم را بگیرد .رفتم یک مداد دیگر ازا و گرفتم چون هنوز با دفترم و نوشته هایم کار داشتم و کاری نداشتم که کی به چی می خواهد بچسبد که کی و چی شود .
دو واریاسیون نقاشی بود که کسی هر دو را می خواست .مشکل همین بود. و نقش مدل هایش را نشان می داد که گاهی گریز می زد به کوبیسم ۱۹۲۸ و گاهی به رئالیسم۱۹۳۰ باز می گشت.و قضیه اصلن باز گشت بود .
آغوش ها و نزدیکی ها
آوایی بلند در را هرویی بلند سر داده بود
باز گوی ها و ستون ها و آبشارها
و شنا گران ساحل
و "زنی که می گریست"اکه در عنوان انگلیسی شده بود:زن گریان؟!
و حصار...
حاشا که او حاشا می کرد
۶
جنگ و صلح پیکاسو بیشتر نما ی جنگ و جنگ افزارها بود و وحشت انسان و باز عریانی ها که همه جا رخ می نمود و خارج می زد و آنگاه گرنیکا از یک تا هفت...و هزار و هزاران در طی هزاره ها.شعر بلند پیکاسو ی نقا ش ...و چشم ها و چهره های دریده و ویران و گلو ی وق زده در خون و خلت و گاوان هراس و مرگ.اه گرنیکا!...
ء
مداد موزه در باز نشسته شد.من منتظرش نشدم زیراا و سر گرم کارهای خودش بود و لابد دلیل خودش را هم داشت که بدرد خودش فقط می خورد.قلم را از جیبم در آوردم و نوشتم.
ای نوشتم بی ان که برایش بخوانم..
به آخرین سالن پا گذاشتم .زنان پیکاسو در راهرو ها صف کشیده بودند.دورا ی هزار چهره همه جا بود ،و زنان عریان و باز خیره شدن به گرنیکا ی خون و هول و شبانه ی بلبلان و سرخگلان... که در دل ژرف شب آوای بلند سر می دادند تا پگاه .
یک بانوی سرخ مو توی چهار چوب رقص روستایی ایستاد.شا ید یکی از زنان پیکاسو بود با همانکلاه چین دا ر سرخ.ا و را آرام دور زدم تا از دو زن دونده در ساحل غافل نما نمکه ساخت می دویدند و نمی دانستند به کدام سوی.
آن دوگویاداشتند خورده ریز های تن نیمه عریان شان را جمع می کردند که روی شن ها افتاده بود و گوی ها و ستون ها و آبی ها ...
باز موزه با ن پیادایاش شد و این بار سرک کشید توی دفترم و من محلش نمی گذاشتم و او همین طور دو ر و ور من می پلکید بی ان که من به او اجازه داده باشم،اما شا ید رفتار من بود که و را به سوی من کشید..پس از آن یک مداد کوتوله دیگر در آورد به من داد با این ازها ر نگرانی که شا ید a نوک مداد قبلی کند شده باشد .چقدر اداره ارشاد و محافظان فرهنگ و هنر دست و دلبازند..
۵ .
در راهروی بلند رهروی کارهای با چهار چوب کوچک شدم که از دو بازیگر سیرک آغاز می شد. و چشم انداز ها و عریان ایستان و نشستا ن و سر ها و گیتارها و کتاب ها و میزها و باز زنان عریان و اسباب بازی های دیگر نقش ،و کلیشه ها و طبیعت بی جان .
موزه بان فکر می کرد می تواند جلوی دستم را بگیرد .رفتم یک مداد دیگر ازا و گرفتم چون هنوز با دفترم و نوشته هایم کار داشتم و کاری نداشتم که کی به چی می خواهد بچسبد که کی و چی شود .
دو واریاسیون نقاشی بود که کسی هر دو را می خواست .مشکل همین بود. و نقش مدل هایش را نشان می داد که گاهی گریز می زد به کوبیسم ۱۹۲۸ و گاهی به رئالیسم۱۹۳۰ باز می گشت.و قضیه اصلن باز گشت بود .
آغوش ها و نزدیکی ها
آوایی بلند در را هرویی بلند سر داده بود
باز گوی ها و ستون ها و آبشارها
و شنا گران ساحل
و "زنی که می گریست"اکه در عنوان انگلیسی شده بود:زن گریان؟!
و به هر حال سرشار درد و رنج
و هاله ی دیواری بلند در برابر دیواری بلندو حصار...
حاشا که او حاشا می کرد
۶
جنگ و صلح پیکاسو بیشتر نما ی جنگ و جنگ افزارها بود و وحشت انسان و باز عریانی ها که همه جا رخ می نمود و خارج می زد و آنگاه گرنیکا از یک تا هفت...و هزار و هزاران در طی هزاره ها.شعر بلند پیکاسو ی نقا ش ...و چشم ها و چهره های دریده و ویران و گلو ی وق زده در خون و خلت و گاوان هراس و مرگ.اه گرنیکا!...
ء
مداد موزه در باز نشسته شد.من منتظرش نشدم زیراا و سر گرم کارهای خودش بود و لابد دلیل خودش را هم داشت که بدرد خودش فقط می خورد.قلم را از جیبم در آوردم و نوشتم.
ای نوشتم بی ان که برایش بخوانم..
به آخرین سالن پا گذاشتم .زنان پیکاسو در راهرو ها صف کشیده بودند.دورا ی هزار چهره همه جا بود ،و زنان عریان و باز خیره شدن به گرنیکا ی خون و هول و شبانه ی بلبلان و سرخگلان... که در دل ژرف شب آوای بلند سر می دادند تا پگاه .
پیکاسو ی واقعی را در آخرین تالار باز یافتم .زنان ا و در ساحل توپ بازی می کردند یا اکروبات و بوسسه که در کوبیزم سه بدی شده بود و گیوم آپولینر شاعر سورئال .و نقا ش با پالت و سه پایه اش در سایه روشن سر یک زن .و زنی عریان در باغ یاس های سپید و عریان خفتن و سر های مفرغی .
بینی های عقابی و چتر ها و گونه های برجسته شان و شکل های رها در ساحل گویی که تازه از قفس شیشه یی به در شده اند.و آخرین تالار به آخرین تالار می رفت.کسی به من نزدیک شد و گفت که چرت مبسوطی روی نیمکت زده ،اما پیکاسو می خواست خواب زده گان را بیدار کند و به آنان مفهوم عشق را بیاموزد..و دورا ی محبوب با چشمان روییده روی سرش بیدار و بهوش بود
سر ها و حجم ها
حجم ها و کلاه های ابی و حصیری
جمجمه ها و کشتار
پرنده در دهان گربه و گرگ
.
مردی که تنها سرمایه اش گوسپندی بود که به سینه اش می فشرد
بازگشت از باز گشت
باز گشت به باز گشت
یک بز آبستن یک بز
و این سالن آخری واقعن یک سالن آخری بود شا ید که باید همه ی حرف ها را می گفتیم
از سایه ها نمی باید آغاز می شد.کار سالیان بود .l353 و ژاکلین نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود
استودیوی نقا ش و kisss
صبحانه ی عریان روی چمن ماتادور مزین به خون بی مقدار ورزا
مردی با زنی عریان گیتار می زد که جای دیگر بود .
حالا در میان شنا گران عریان پیکاسو بودم از ۱۹۵۵ و بعد مثل ا و سبکبار شدم
با دستهای خالی م
دیواری بلند پیش چشم اندازم آوردی تا در تو باشی
و من در من باشم
دیوار بلند وقت باز گشت
پیش و پس از رسیدن .
پنجره ها را گشودم
و خود را به د دست با د سپردم
شیاد که هرگز نرسیدم
و ویولونا یتزک پرلمن
هر چه بادا باد
بیهوده نیست که پیکاسو گفته بود :
GIVE ME A MUSEUM
AND I'LL FILL IT
مردی با زنی عریان گیتار می زد که جای دیگر بود .
حالا در میان شنا گران عریان پیکاسو بودم از ۱۹۵۵ و بعد مثل ا و سبکبار شدم
با دستهای خالی م
دیواری بلند پیش چشم اندازم آوردی تا در تو باشی
و من در من باشم
دیوار بلند وقت باز گشت
پیش و پس از رسیدن .
پنجره ها را گشودم
و خود را به د دست با د سپردم
شیاد که هرگز نرسیدم
و ویولونا یتزک پرلمن
هر چه بادا باد
بیهوده نیست که پیکاسو گفته بود :
GIVE ME A MUSEUM
AND I'LL FILL IT
دسته گلی بر آب بودم
زرد و صورتی و ارغوان
خیره و جاری
زرد و صورتی و ارغوان
خیره و جاری
و لابد عشق نمی دانست
*
در باز گشت خود را به دست باد سپردم
رهای با د
و باز گشت
۲۵ آوریل -۵ می ۲۰۱۱
shared w/fb
ReplyDelete